حجیت اطلاقات در مصادیق نوپیدا(16)
آیا اطلاق بالوضع است یا با مقدمات حکمت فهمیده می شود؟
محل نزاع در این گفتار این است که آیا اطلاق وشمول مستفاد از لفظ مطلق، مفاد خود لفظ مطلق و داخل در معنای موضوع له است یا خیر لفظ بر چیزی جز طبیعت معنا دلالت ندارد و اطلاق وشمول آن نسبت به همه افراد یا احوال و ازمان از قرائن خارجی ومقدمات حکمت که قبلا ذکر شد، فهمیده می شود.
در اینجا بیان مرحوم نایینی در تحریر محل نزاع خالی از لطف نیست.
ایشان می فرماید1:
این نزاع که «آیا اطلاق به وضع است؟ یا از مقدمات حکمت استفاده می شود؟» را می توان در هر یک از چهار امر ذیل مورد بررسی قرار داد.
1. در معانی حرفیه
2. در اعلام شخصیه
3. در جملات ترکیبیه
4. در اسماء اجناس
بررسی در معانی حرفیه
در معانی حرفیه اطلاق معنا ندارد. ولو وضع در معانی حرفیه عام باشد. زیرا معانی حرفی صرفاً برای روابط کلامیه وضع شده اند و معنای مستقلی ندارند. بنابرین نزاع فوق در معانی حرفی، جا ندارد2
بررسی در اعلام شخصیه
در اعلام شخصیه اطلاق نمی تواند نسبت به افراد جاری شود. زیرا شخص زید یک فرد بیشتر ندارد. پس تنها می توان اطلاق را نسبت به حالات وصفات در زید تصور کرد.البته دراین صورت شمول اطلاق نسبت به حالات زید، بالوضع نمی تواند باشد. زیرا بدیهی و ضروری است که اعلام شخصیه برای حالات مختلف یا صفات مختلف موضوع له خود وضع نشده اند.
بنابرین اطلاق در اعلام شخصیه نسبت به حالات وصفات، تنها از راه مقدمات حکمت قابل اثبات است.
بررسی در جملات ترکیبیه
نزاع مذکور در جملات ترکیبیه، مبتنی بر پذیرش این قول است که برای هیئت ترکیبیه هم وضع صورت گرفته باشد.در این صورت است که می توان این نزاع جاری دانست و بحث کرد که آیا اطلاق در جملات ترکیبیه بالوضع است یا با مقدمات حکت؟ولی اگر بگوییم وضعی برای هیئت وجود ندارد، جایی برای این نزاع باقی نمی ماند، زیرا جز از راه مقدمات حکمت، راهی برای اطلاق گیری باقی نمی ماند.
بررسی در اسماء اجناس
اسماء اجناس فرد متیقن محل نزاع است. یعنی بحث می کنیم که دلالت اسماء اجناس بر شمول واستغراق بالوضع است یا با مقدمات حکمت؟
ثمره نزاع
الف) اگر لفظ، بالوضع دال بر اطلاق باشد، چنانچه در مقید استعمال شود، مجاز خواهد بود. حتی اگر به واسطه تعدد دال و مدلول تقیید را برساند. ولی اگر لفظ بالوضع دال بر اطلاق نباشد، استعمال لفظ در مقید مجاز نخواهد بود.
ب)اگر لفظ، وضعا دال بر اطلاق باشد، در مواردی که قرینه ای موجود نباشد، از لفظ اطلاق استفاده می شود و آن لفظ تمام افراد و حصص معنا را شامل می شود. ولی چنانچه دلالت یک لفظ بر اطلاق، بالوضع نباشد؛ ، آن لفظ به خودی خود، نه دال بر این است که همه حصه ها اراده شده، و نه دال بر این است که حصه خاصی اراده شده است. بلکه تعیین هر یک از اطلاق وتقیید نیاز به دلیل و قرینه دیگر دارد.
ج) اگر قائل شویم که اطلاق از طریق مقدمات حکمت قابل اثبات است، در مواردی که به دلیل ملابسات و قرائن موجود، مخاطب شک کند که آیا متکلم در مقام بیان بوده است یا خیر؟، اطلاق منعقد نمی شود.ولی اگر کسی قائل شود که لفظ بالوضع دلالت بر اطلاق دارد، در همین فرض، حکم به شمول اطلاقی صحیح است.3 [زیرا اصاله الحقیقه جاری شده و به معنای موضوع له لفظ، که اطلاق هم بخشی از آن است، تمسک می گردد]
منشاء نزاع
بنابر فرمایش شهید صدر ره، منشاء نزاع فوق، این است که موضوع له اسم جنس چیست؟ ماهیت لا بشرط قسمی است در مقابل بشرط شی و به شرط لا؟ یا ذات ماهیت لا به شرط است بدون لحاظ لا بشرطیت؟
اطلاق این است که زائد بر طبیعت چیزی لحاظ نشود و تقیید لحاظ امر زائد بر طبیعت است. در هر دو حالت طبیعت محفوظ است. حال سوال اینجاست که طبیعتی که قید در آن لحاظ نشده است، چگونه اطلاق را می رساند؟
نظر اول این است که اطلاق در موضوع له لفظ، در کنار طبیعت اخذ شده است. یعنی دلالت لفظ مطلق بر اطلاق، بالوضع است.
نظر دوم این است که خیر؛ لفظ، فقط وفقط حقیقت در نفس طبیعت است. نه اطلاق ونه تقیید هیچ کدام در موضوع له لفظ اخذ نشده اند. لذا طبیعت با هر دو( اطلاق و تقیید) تلائم دارد و می تواند در ضمن هر یک موجود شود.
شهید صدر مانند سایر اصولیون نمی پذیرند که دلالت لفظ بر اطلاق بالوضع باشد. به این دلیل که وجدان عرفی در مواردی که لفظ از باب تعدد دال ومدلول در مقید استعمال شود، نمی گوید استعمال مجاز است بلکه آن را حقیقت می داند. بنابرین معلوم می شود، لفظ بالوضع دال بر اطلاق نبوده است و گرنه وقتی آن لفظ در مقید استعمال می شد، عرف این استعمال را، استعمال در غیر ما وضع له و معنای مقید را معنای مجازی می دانست.
ایشان قرینه حکمت را دلیل و منشاء اطلاق ذکر می کنند. خلاصه فرمایشات ایشان به شرح ذیل است:
عرف می گوید اگر متکلمی در مقام بیان تمام مرادش بود و در خطابش قرینه ای بر تقیید ذکر نکرد، آن خطاب اطلاق دارد. زیرا اگر تقیید مرادش بود آن را بیان می کرد، حال که بیان نکرده است، عرف می گوید قید در مراد جدی او دخیل نبوده است.
ایشان همان گونه که اشاره شد؛ قبل از شروع در بحث اطلاق، عنوان احترازیت قیود رامطرح می کنند. فشرده بحث احترازیت این است که آنچه متکلم می گوید، مراد جدی او نیز می باشد. یعنی مدلول تصدیقی خطاب با مدلول تصوری آن متحد است. زیرا عرف می گوید ما یقوله یریده.
شهید ره می فرمایند: «این ظهور سیاقی عرفی که مبنای قاعده احترازیت است، با ظهور سیاقی که مبنای قرینه حکمت است تغایر دارد. این ظهور (ظهور عرفی در احترازیت) می گوید آنچه را گفته است مراد جدی اش بوده است و الا قرینه نصب می کرد و آن ظهور(ظهور عرفی سیاقی در قرینه حکمت) می گوید آنچه را نگفته است مرادش نبوده است والا بیان می کرد».5
نکته ای که در این بحث قابل ذکر است این است که؛ وجدان عرفی می گوید: اگر قیدی در مراد جدی متکلم دخیل است، باید در شخص الکلام به آن اشاره کند. لذا اگر در خود کلام حاضر ذکر نکرد، عرف می گوید کلام او اطلاق دارد و در انعقاد اطلاق منتظر کلمات بعدی او نمی ماند.
عرفا این گونه نیست که جواز اطلاق گیری منوط به عدم ذکر قید در مجموع الکلام باشد. والا صرف احتمال ذکر قید ولو در کلامی منفصل، مانع از انعقاد اطلاق بود. حال آنکه وجدان عرفی خلاف این مطلب حکم می کند.
بنابرین اگر در کلامی منفصل از کلام مطلق، قیدی ذکر شد عرف کلام دوم را معارض با کلام اول می بیند و به اقتضای جمع عرفی، بین آن دو جمع می کند و مطلق را حمل بر مقید می کند. نه این که قید منفصل را مانند قید متصل بداند و برای کلام، اطلاق قائل نشود.6
اشکال:اگر لفظ، بالوضع نه دال بر اطلاق است ونه دال بر تقیید، بلکه برای صرف طبیعت وضع شده است و با هر دو تلائم دارد؛ پس همانطور که یک لفظ برای دلالت بر تقیید نیاز به قرینه دارد، برای دلالت براطلاق هم نیاز به قرینه دارد.
پاسخ:اطلاق عدم لحاظ قیدِ زائد بر طبیعت است، نه لحاظ عدم قید. بله اگراطلاق لحاظ عدم قید بود؛ برای تحقق اطلاق نیاز به قرینه بر آن بود. حال آنکه اطلاق عدم لحاظ است در نتیجه، به صرف عدم قرینه بر تقیید، عدم لحاظ قید، محقق می شود.
حق در مساله
حق این است که اطلاق به مقدمات حکمت است ونه بالوضع و کمترین دلیل بر آن این است که اگر اطلاق جزء المعنی بود استعمال لفظ مطلق در مقید، استعمال مجازی بود حال آن که پر واضح است که چنین استعمالی حقیقی است.
نویسنده:سید مصطفی موسوی
...........................................................................................................................................................................
1الخامس فی تحریر محل النزاع فی أن الاطلاق هل هو داخل فی الموضوع له أو انه خارج عنه ومستفاد من القرائن الخارجیة کمقدمات الحکمة على ما ستعرف الحال فیها ( فنقول ) ان الاطلاق قد یتصف به الاعلام الشخصیة باعتبار ما یطرء علیها من الحالات والصفات لا باعتبار صدقها وانطباقها على کثیرین لان ذلک مستحیل فیها على الفرض وقد تتصف به الجمل الترکیبیة وقد تتصف به أسماء الأجناس ( اما ) الاطلاق فی الاعلام الشخصیة فهو خارج عن محل الکلام فی المقام بداهة انه لم توضع الاعلام الشخصیة لمعانیها باعتبار ما یطرء علیها من الحالات والصفات فیتعین کون الاطلاق فیها مستفادا من القرینة الخارجیة کمقدمات الحکمة ( واما ) الاطلاق فی الجمل الترکیبیة فان قلنا بأنه لا وضع للمرکبات کما هو الحق فحاله حال الاطلاق فی الاعلام الشخصیة والا فللنزاع المذکور فیه مجال ‹ صفحه 522 › کما وقع النزاع فی أسماء الأجناس فما هو القدر المتیقن فی کونه محلا للکلام فی المقام انما هو خصوص أسماء الأجناس ( واما ) المعانی الحرفیة والمفاهیم الأدویة فهی غیر قابلة للاطلاق والتقیید حتى بناء على القول بکون الموضوع له فیها عاما وذلک لما عرفت فی محله من أن الحروف انما وضعت لان تکون روابط کلامیة وموجدة للنسب فی الکلام وان معانیها غیر قابلة للصدق على ما فی الخارج لتکون قابلة للاطلاق والتقیید واما کون تلک المعانی کلیة فهو وإن کان صحیحا کما مر فی محله إلا أن معنى الکلیة فی المعانی الحرفیة غیر معنى الکلیة فی المعانی الاسمیة وقد أوضحنا ذلک کله فی محله بما لا مزید علیه فراجع. «اجود التقریرات ج1ص521»
2قبلا گذشت که بسیاری از بزرگان همچون شهید صدر ره قائل به جریان اطلاق در معانی حرفیه می باشند.ص19
3همان
4اذا توضحت هذه المقدمة فنقول : لا شک فى ان اسم الجنس لیس موضوعا للماهیة اللابشرط المقسمى ، لأن هذا جامع کما عرفت بین الحصص واللحاظات الذهنیة ، لا بین الحصص الخارجیة. کما انه لیس موضوعا للماهیة المأخوذة بشرط شىء أو بشرط لا ، لوضوح عدم دلالة اللفظ على القید غیر الداخل فى حاق المفهوم ، فیتعین کونه موضوعا للماهیة المعتبرة على نحو اللابشرط القسمى.
وهذا المقدار مما لا ینبغى الاشکال فیه ، وانما الکلام فى انه هل هو موضوع للصورة الذهنیة الثالثة التى تمثل الماهیة اللابشرط القسمى بحدها الذى تتمیز به عن الصورتین الاخریین ، أو لذات المفهوم المرئى بتلک الصورة ، ولیست الصورة بحدهاإلا مرآة لما هو الموضع له. فعلى الأول یکون الاطلاق مدلولا وضعیا للفظ ، وعلى الثانى لا یکون کذلک ، لأن ذات المرئى والملحوظ بهذه الصورة لا یشتمل الا على ذات الماهیة الحفوطة فى ضمن المقید أیضا ، ولهذا أشرنا سابقا الى أن المرئى باللحاظ الثالث جامع بین المرئیین والملحوظین باللحاظین السابقین لانحفاظه فیهما.
ولا شکل فى أن الثانى هو المتعین ، وقد استدل علیه ذلک :
أولا : بالوجدان العرفى واللغوى.
وثانیا : بأن الاطلاق حد للصورة الذهنیة الثالثة ، فأخذه قیدا ، معناه وضع اللفظ للصورة الذهنیة المحددة به ، وهذا یعنى ان مدلول اللفظ أمر ذهنى ولا ینطبق على الخارج. دروس ج2ص89
5فالتقیید إذن هو لحاظ خصوصیة زائدة فی الطبیعة ، والاطلاق عدم لحاظ الخصوصیة الزائدة . والطبیعة محفوظة فی کلتا الحالتین : غیر أنها تتمیز فی الحالة الأولى بأمر وجودی وهو لحاظ الخصوصیة ، وتتمیز فی الحالة الثانیة بأمر عدمی وهو عدم لحاظ الخصوصیة . ومن هنا یقع البحث فی أن کلمة انسان مثلا أو أی کلمة مشابهة هل هی موضوعة للطبیعة المحفوظة فی کلتا الحالتین فلا التقیید دخیل فی المعنى الموضوع له ولا الاطلاق ، بل الکلمة بمدلولها تلائم کلا الامرین ، أو ان الکلمة موضوعة للطبیعة المطلقة فتدل الکلمة بالوضع على الاطلاق وعدم لحاظ القید . وقد وقع الخلاف فی ذلک ، ویترتب على هذا الخلاف أمران : أحدهما : إن استعمال اللفظ وإرادة المقید على طریقة تعدد الدال والمدلول یکون استعمالا حقیقا على الوجه الأول ، لان المعنى الحقیقی للکلمة محفوظ فی ضمن المقید والمطلق على السواء ، ویکون مجازا على الوجه الثانی لان الکلمة لم تستعمل فی المطلق مع أنها موضوعة للمطلق ، ای للطبیعة التی لم یلحظ معها قید بحسب الفرض . والامر الآخر : إن الکلمة إذا وقعت فی دلیل حکم ، کما إذا أخذت موضوعا للحکم مثلا ولم نعلم ان الحکم هل هو ثابت لمدلول الکلمة على الاطلاق ، أو لحصة مقیدة منه أمکن على الوجه الثانی ان نستدل بالدلالة الوضعیة للفظ على الاطلاق ، لأنه مأخوذ فی المعنى الموضوع له وقید له فیکون من القیود التی ذکرها المتکلم فنطبق علیه قاعدة احترازیة القیود فثبت ان المراد الجدی مطلقا أیضا . وأما على الوجه الأول فلا دلالة وضعیة للفظ على ذلک ، لان اللفظ موضوع بموجبه للطبیعة المحفوظة فی ضمن المطلق والمقید ، وکل من الاطلاق والتقیید خارج عن المدلول الوضعی للفظ . فالمتکلم لم یذکر فی کلامه التقیید ولا الاطلاق فلا یمکن بالطریقة السابقة ان نثبت الاطلاق بل لا بد من طریقة أخرى . والصحیح هو الوجه الأول : لان الوجدان العرفی شاهد بان استعمال الکلمة فی المقید على طریقة تعدد الدال والمدلول لیس فیه تجوز . وعلى هذا الأساس نحتاج فی إثبات الاطلاق إلى طریقة أخرى ، إذا ما دام الاطلاق غیر مأخوذ فی مدلول اللفظ وضعا فهو غیر مذکور فی الکلام فلا یتاح تطبیق قاعدة احترازیة القیود علیه . والطریقة الأخرى هی ما یسمیها المحققون المتأخرون بقرینة الحکمة وجوهرها التمسک بدلالة تصدیقیة لظهور عرفی سیاقی آخر غیر ذلک الظهور الحالی السیاقی الذی تعتمد علیه قاعدة احترازیة القیود ، فقد عرفنا سابقا ان هذه القاعدة تعتمد على ظهور عرفی سیأتی مفاده ، ان ما یقوله یریده حقیقة ، ویوجد ظهور عرفی سیاقی آخر مفاده : أن لا یکون شئ دخیلا وقیدا فی مراده الجدی وحکمه ولا یبینه باللفظ ، لان ظاهر حال المتکلم انه فی مقام بیان تمام مراده الجدی بخطابه ، وحیث إن القید لیس مبینا فی حالة عدم نصب قرینة على التقیید فهو إذن لیس داخلا فی المراد الجدی والحکم الثابت ، وهذا هو الاطلاق المطلوب . وهکذا نلاحظ ان کلا من قرینة الحکمة التی تثبت الاطلاق وقاعدة احترازیة القیود تبتنى على ظهور عرفی سیاقی حالی غیر الظهور العرفی السیاقی الحالی الذی تعتمد علیه الأخرى ، فالقاعدة تبتنى على ظهور حال المتکلم فی أن ما یقوله یریده ، وقرینة الحکمة تبتنى على ظهور حال المتکلم فی أن کل ما یکون قیدا فی مراده الجدی یقوله فی الکلام الذی صدر منه لابراز ذلک المراد الجدی ای انه فی مقام بیان تمام مراده الجدی بخطابه . وقد یعترض على قرینة الحکمة هذه بان اللفظ إذا لم یکن یدل بالوضع إلا على الطبیعة المحفوظة فی ضمن المقید والمطلق معا فلا دال على الاطلاق ، کما لا دال على التقیید ، مع أن أحدهما ثابت فی المراد الجدی جزما ، لان موضوع الحکم فی المراد الجدی اما مطلق واما مقید ، وهذا یعنی أنه على ای حال لم یبین تمام مراده بخطابه ولا معین حینئذ لافتراض الاطلاق فی مقابل التقیید ویمکن الجواب على هذا الاعتراض بان ذلک الظهور الحالی السیاقی لا یعنی سوى أن یکون کلامه وافیا بالدلالة على تمام ما وقع تحت لحاظه من المعانی بحیث لا یکون هناک معنى لحظه المتکلم ولم یأت بما یدل علیه ، لا ان کل ما لم یلحظه لا بد ان یأتی بما یدل على عدم لحاظه ، فان ذلک مما لا یقتضیه الظهور الحالی السیاقی ، وعلیه فإذا کان المتکلم قد أراد المقید مع أنه لم ینصب قرینة على القید ، فهذا یعنی وقوع أمر تحت اللحاظ ، زائد على الطبیعة وهو تقیدها بالقید ، لان المقید یتمیز بلحاظ زائد ولا یوجد فی الکلام ما یبین هذا التقیید الذی وقع تحت اللحاظ ، وإذا کان المتکلم قد أراد المطلق فهذا لا یعنی وقوع شئ تحت اللحاظ زائدا على الطبیعة ، لان الاطلاق ، کما تقدم عبارة عن عدم لحاظ القید ، فصح ان یقال : إن المتکلم لو کان قد أراد المقید لما کان مبینا لتمام مرامه . لان القید واقع تحت اللحاظ ، ولیس مدلولا للفظ ، وإذا کان مراده المطلق ، فقد بین تمام ما وقع تحت لحاظه ، لان نفس الاطلاق لیس واقعا تحت اللحاظ بل هو عدم لحاظ القید الزائد . ونستلخص من ذلک اننا بتوسط قرینة الحکمة نثبت الاطلاق ، ونستغنی بذلک عن اثباته بالدلالة الوضعیة عن طریق اخذه قیدا فی المعنى الموضوع له اللفظ ، ثم تطبیق قاعدة احترازیة القیود علیه ، لکن یبقى هناک فارق عملی بین اثبات الاطلاق بقرینة الحکمة ، واثبات بالدلالة الوضعیة ، وتطبیق قاعدة احترازیة القیود ، وهذا الفارق العملی یظهر فی حالة اکتناف الکلام بملابسات معینة تفقده الظهور السیاقی الذی تعتمد علیه قرینة الحکمة ، فلا یعود لحال المتکلم ظهور فی أنه فی مقام بیان تمام مراده الجدی بکلامه وأمکن أن یکون فی مقام بیان بعضه ، ففی هذه الحالة لا تتم قرینة الحکمة لبطلان الظهور الذی تعتمد علیه ، فلا یمکن اثبات الاطلاق لمن یستعمل قرینة الحکمة لاثباته ، وخلافا لذلک من یثبت الاطلاق بالدلالة الوضعیة وتطبیق قاعدة احترازیة القیود ، فإن بإمکانه ان یثبت الاطلاق فی هذه الحالة أیضا ، لان الظهور الذی تعتمد علیه هذه القاعدة غیر الظهور الذی تعتمد علیه قرینة الحکمة کما عرفنا سابقا ، وهو ثابت على أی حال «دروس فی علم الاصول ج1 ص 234»
6ویتضح ما ذکرناه ان جوهر الاطلاق یتمثل فی مجموع امرین :
الأول : یشکل الصغرى لقرینة الحکمة ، وهو ان تمام ما ذکر وقیل موضوعا للحکم بحسب المدلول اللفظی للکلام هو الفقیر ولم یؤخذ فیه قید العدالة .
والثانی : یشکل الکبرى لقرینة الحکمة ، وهو ان ما لم یقله ولم یذکره اثباتا لا یریده ثبوتا ، لان ظاهر حال المتکلم انه فی مقام بیان تمام موضوع حکمه الجدی بالکلام ، وتسمى هاتان المقدمتان بمقدمات الحکمة . فإذا تمت هاتان المقدمتان تکونت للکلام دلالة على الاطلاق وعدم دخل ای قید لم یذکر فی الکلام . ولا شک فی أن هذه الدلالة لا توجد فی حالة ذکر القید فی نفس الکلام ، لان دخله فی موضوع الحکم یکون طبیعیا حینئذ ما دام القید داخلا فی جملة ما قاله وتختل بذلک المقدمة الصغرى . وانما وقع الشک والبحث فی حالتین :
الأولى : إذا ذکر القید فی کلام منفصل آخر فهل یؤدی ذلک إلى عدم دلالة الکلام الأول على الاطلاق رأسا کما هی الحالة فی ذکره متصلا ، أو ان دلالة الکلام الأول على الاطلاق تستقر بعدم ذکر القید متصلا والکلام المنفصل المفترض یعتبر معارضا لظهور قائم بالفعل وقد یقدم علیه وفقا لقواعد الجمع العرفی ؟ ویتحدد هذا البحث على ضوء معرفة ان ذلک الظهور الحالی الذی یشکل الکبرى ، هل یقتضی کون المتکلم فی مقام بیان تمام موضوع الحکم بشخص کلامه أو بمجموع کلماته ؟ فعلى الأول یکون صغراه عدم ذکر القید متصلا بالکلام ، ویکون ظهور الکلام فی الاطلاق منوطا بعدم ذکر القید فی شخص ذلک الکلام فلا ینهدم بمجئ التقیید فی کلام منفصل . وعلى الثانی تکون صغراه عدم ذکر القید ولو فی کلام منفصل فینهدم أصل الظهور بمجئ القید فی کلام آخر .
والمتعین بالوجدان العرفی الأول ، بل یلزم على الثانی عدم امکان التمسک بالاطلاق فی موارد احتمال البیان المنفصل لان ظهور الکلام فی الاطلاق إذا کان منوطا بعدم ذکر القید ولو منفصلا فلا یمکن احرازه مع احتمال ورود القید فی کلام منفصل. «دروس فی علم الاصول ج2 ص96»