زوزو
تعطیلات عیدامسال هم خاطره شد شاید شماهم مثل من به روستا سری زدید ودیدار تازه کردید .
ویا حتما دریادواره شهدا شرکت کردید ویا درجام یادواره تیم دادید یاحداقل سری به مدرسه پائین زدیدویا اینکه پشت مدرسه زوزو بازی کردید اسم کتابیش چی بود ؟کبدی ؟حالا هر چی.
راستی پیاده روی خانوادگی هم پرشور برگزارشد .کوه وسنگاب ودریا وبیابان هم سرجای خود محفوظ بود.
اما نکته قابل توجه توی همه این برنامه ها حضور رفقایی بود که سالها به قول معروف ازمیادین دور بودند .بعضی ها شاید 14-15سال بود که زوزو بازی نکرده بودند. کار و بار و زن و زندگی حال وهِنگی براشون نذاشته بود .معلوم بود خسته شدن . معلوم بود قانع نشدن ،برگشتن به خاطرات شیرین کودکی ،شاید کمی عقده دل وا بشه. ولی رفقا آیا اینها ما را قانع میکنه؟ شک نکنید که نه. مشکل اصلی من وامثال من یه چیز دیگه است واون مارا قانع میکنه نه خونه وماشین وپول و زن وبچه وتفریح ودشت وبیابون( اگر چه همه اینها خواه ناخواه در زندگی ما حضور دارند وتاحدودی لازم اند) چون ما مال اینها نیستیم، اینها مال ماهستند. ما مرغ باغملکوتیم از عالم خاک نیستیم.اگه با من موافقید بیائید یه فکری برا خودمون برداریم.
ویادمون نره:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش ها گر کند خوار مغیلان غم مخور