سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه عیب های نهانی را بکاود، خداوند از دوستی دل ها محرومش کند . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 101 خرداد 9 , ساعت 9:21 صبح

 

ولایت فقیه انتصاب یا انتخاب( نقش مردم؛ مقبولیت یا مشروعیت)

تعریف ها:

ولایت انتصابی: نصب فقیه از جانب معصوم برای اداره جامعه

ولایت انتخابی ( وکالت فقیه): انتخاب فقیه از سوی مردم جهت اداره جامعه. به عبارت دیگر وکالت از سوی مردم برای اداره جامعه

نظارت فقیه: نظارت فقیه بر اجرای احکام اسلام و تذکر بدون مسئولیت اجرایی

مشروعیت: حق امر و نهی و اعمال حاکمیت بر مردم و لزوم اطاعت مردم از حاکم

تفاوت نظریه انتصاب و انتخاب

در ولایت انتصابی، فقیه منصوب امام علیه السلام است یعنی مشروعیت او مستند به خداوند است. بنابرین تمام اختیارات اجرایی و حکومتی امام معصوم را مگر موردی که خود معصوم علیه السلام استثناء کند داراست. در حالیکه در ولایت انتخابی مشروعیت او وابسته به خواست مردم است و دائره اختیارات او به میزانی است که مردم که موکلین او هستند به او تفویض کرده باشند.

ولایت فقیه از دیدگاه حضرت امام

ولایت است نه نظارت یعنی حق مدیریت و اجرا دارد. انتصاب است نه انتخاب یعنی اختیارات او از جانب معصوم علیه اسلام و ولایت او در طول ولایت معصومین علیهم السلام است.

نقش مردم در نظریه ولایت انتصابی فقیه

در این نظریه امکان تحقق خاجی ولایت فقیه وابسته به خواست و اقبال عمومی است یعنی تا مردم قیام نکنند و پشتیبانی نکنند این ولایت به وقوع نمی پیوندد و فقیه قدرت اجراء پیدا نمی کند. نه اینکه اگر مردم نخواستند حق ولایت او ساقط می شود.

همانگونه که در ولایت معصوم علیه السلام، حق ولایت او مستند به نصب الهی به است و اقبال و عدم اقبال عمومی تاثیر در بود و نبود این حق برای معصوم ندارد. اگر مردم سراغ دیگری رفتند حق را خانه نشین کرده اند و  زمام امور را به باطل سپرده اند. همانگونه که در طول تاریخ به غیر از مدت کوتاهی ائمه معصومین علیهم السلام خانه نشین بودند. «لنا حق فان اعطیناه و الا رکبنا اعجاز الابل»

پرسش: این منصب برای همه فقها از سوی معصومین جعل شده است یا برای یک فقیه خاص؟

پاسخ: ولایت برای همه فقهای عادل جعل شده است اما چنانچه یک فقیه بواسطه اقبال عمومی عهده دار امور شد، کلام او در امور اجرایی و حکومتی فصل الخطاب است و سایر فقها لازم است جهت جلوگیری از اختلال نظام اطاعت عملی داشته باشند.

تاریخچه ولایت فقیه

اصل ولایت فقیه از ابتدای فقه مورد اتفاق علمای شیعه بوده است اگر چه در محدوده اختیارات او اختلافاتی وجود داشته است. در ابواب مختلف فقه عناوینی مانند حاکم، سلطان، ناظر آمده است که مراد از همه آنها فقه جامع الشرایط در عصر غیبت است و  به این معنا در کلمات برخی فقها مانند فخر المحققین تصریح شده است.

بحث مستقل در باره ولایت فقیه در کتب فقهی تحت عنوان و کتاب ولایت فقیه به دو قرن اخیر بر می گردد که فقیهانی مانند محقق نراقی، صاحب جواهر، شیخ انصاری و فقهای متاخر از ایشان به نحو مستقل  از آن بحث کرده اند.

از آنجا که در طول تاریخ زمینه حکومت فقها اصلا فراهم نبوده است و شیعه در طول تاریخ به نوعی در تقیه به سر می برده است لذا حکومت فقها نه تنها مبتلا به نبوده؛ بلکه به ذهن فقها هم خطور نمی کرده است که روزی بتوانند حکومت تشکیل دهند. برای همین است که در کلمات فقها از آن بحث مستقلی به میان نیامده است. تحولات دو قرن اخیر از زمان جنگ های ایران و روس و مشارکت علما در بسیج عمومی و خیانت ها و بی لیاقتی حاکمان و در ادامه نهضت مشروطیت و تضعیف استبداد و نظامات شاهنشاهی در ایران و سایر نقاط دنیا به تدریج زمینه اینگونه مباحث را ایجاد کرد تا جایی که مرحوم نایینی کتاب تنبیه المله و تنزیه الامه در باب حکومت نوشتند و بعدها حضرت امام تئوری حکومت اسلامی تحت ولایت فقها را در کتاب ولایت فقیه در سال 1348 شمسی به رشته تحریر در آوردند.

فقه شیعه مبتنی بر اجتهاد بر اساس کتاب و سنت است و در طول تاریخ پویا و سرزنده بوده است و همواره بر اساس مقتضیات زمان با حفظ اصول به روز شده و حرف نو داشته است. لذا جدید بودن این مباحث نه تنها نقطه ضعف نیست بلکه نشان از قوت فقه اسلام و جهانی و ابدی بودن این دین است.

برخی گمان کرده اند که نو بودن نظریه ولایت فقیه به شکل حاکمتی امروز دلیل بر سست بودن این نظریه است حال آن که بی دلیل بودن، دلیل سستی یک سخن است نه نو بودن. چه بسیار مسائل فقهی مستحدث که از ادله (کتاب و سنت) احکام آن استنباط می شود و مقبول و مورد عمل است.ولایت فقیه نیز بر فرض نو بودن، آن گونه که مستشکل گمان کرده است از همین دست مسائل خواهد بود.   


یکشنبه 101 خرداد 1 , ساعت 11:1 صبح

بخش سوم: نظام ولایت فقیه

 

·مفهوم و گستره ولایت

 

·ادله ولایت فقیه

 

·انتخابی یا انتصابی ( نقش مردم؛ مشروعیت یا مقبولیت)

 

·تاریخچه

 

 

 

مفهوم و گستره ولایت

 

ولایت دارای معانی متعددی است. در بحث حاضر مراد از ولایت معنی تصدی امور و سرپرستی جامعه است.

 

ولایت بر دو قسم است:

 

تکوینی : مقام روحی و معنوی که معصومان از آن برخوردارندو قدرت تصرف در کائنات دارند و خلیفه الله اند

 

تشریعی: که اعتبار شرعی است یعنی منصوب بودن به عنوان حاکم و دارا بودن منصب سرپرستی و تصدی امور جامعه

 

معصومان علیه السلام از هر دو قسم ولایت برخوردارند. ولی فقیه در عصر غیبت صرفا قسم دوم ولایت را داراست

 

گستره اختیارات ولی فقیه همه شئون اجرایی امام در اداره جامعه جز مواردی که با دلیل شرعی مانند جهاد ابتدایی استثناء شده است می باشد. بنابرین ولایت فقیه مطلقه است یعنی شامل حق حکمرانی نیز می شود و مقید به اموری مانند ولایت بر محجورین و غایبان و قاصران نیست.

 

ادله ولایت فقیه

 

1 . دلیل حسبه

 

2 . دلیل عقلی:  دلیل عقلی محض و دلیل عقلی مرکب

 

3 . دلیل نقلی

 

 1 . دلیل حسبه

 

امور حسبیه اموری است که شارع مقدس راضی به زمین ماندن آنها نیست. در شرع مقدس سرپرستی امور غایبان، قاصران( مجنون و صغیر) که محجورین( مانند سفیه، مفلس ) از اموری است که شارع راضی به ترک آنها و تضییع اموال و نفوس آنها نیست. لذا عهده دار شدن امر آنها وظیفه فقیه جامع الشرایط است.

 

استدلال:

 

اداره جامعه از اموری است که شارع راضی به زمین مانده آن نیست و الا مفاسد بسیار زیادی در پی دارد.

 

اموری که شارع راضی به زمین ماند آنها نیست بر عهده فقیه جامع الشرایط است.

 

بنابرین اداره جامعه بر عهده فقیه جامع الشرایط است.

 

بنابر نظر کسانی که متولی امور حسبیه را همه عدول از مومنین می دانند فقیه جامع الشرایط قدر متیقن و فرد اولی است که با وجود او نوبت به دیگران نمی رسد.

 

2 . دلیل عقلی 

 

دلیل عقلی محض:

 

1 . انسان موجودی اجتماعی است. در اجتماع نزاع و اختلاف وجود دارد.برای رفع نزاع و اختلاف، لازم استنظم و انضباط برقرار شود.

 

2 . نظم وانضباط باید سعادت فردی و اجتماعی را در پی داشته باشد. وبرای چنین نظمی هم قانون مناسب و هم مجری توانمند نیاز است.

 

3 . قوانین بشری به دلیل محدودیت علم بشر ناقص و خطاپذیرند پس باید قانون از علم نامحدود و بی نقص نشات بگیرد. پس قانون مناسب قانون خداوند است که همان دین اوست که به وسیله پیامبران به دست بشر رسانده است.

 

4 . برای اینکه آن قانون به نحو کامل پیاده شود باید مجریان بی عیب و نقصی آن را اجرا کنند تا در مقام عمل آن قانون پیاده و سعادت تامین شود. پس مجریان باید معصوم باشند.

 

پس عقلا حکومت وظیفه و حق معصومین علیهم السلام است و  دین خدا هم قانون اداره جامعه است.

 

5 . در زمان غیبت معصوم دستمان از امام کوتاه است. عقل می گوید آن کس که به معصوم علیه السلام نزدیکتر است باید حکومت کند. کسی که علمش به قانون از همه بیشتر است یعنی فقیه است. مقام بعد از عصمت را دارد یعنی عادل است. توان اجرا دارد یعنی مدیر و مدبر است. شجاع است و ....

 

بنابرین عقلا حکومت در زمان غیبت وظیفه و حق فقیه جامع الشرایط است و دین هم قانون اداره جامعه است.

 

 

 

دلیل عقلی مرکب:

 

1 . اسلام هم احکام فردی دارد و هم احکام اجتماعی

 

2 . اسلام دین نهایی برای  همه بشر تا روز قیامت است و  احکام و دستورات آن لازم الاجراست و خداوند راضی به تعطیل شدن آن نیست.

 

3 . برای اجرای این احکام خصوصا احکام اجتماعی آن لازم است مجری عالم و توانمند ان را اجراء کند.

 

4 . در زمان غیبت فقیه جامع الشرایط که هم متخصص در دین است و هم توانمند در اداره مصداق اکمل مجری توانمند است.

 

نتیجه اجرا و پیاده سازی دین و احکام آن در زمان غیبت بر عهده فقیه توانمند است.

 

نکته: در استدلال فوق دو مقدمه اول از مذاق شرع فهمیده می شود و دو مقدمه بعد حکم عقل است. لذا این دلیل عقلی محض نیست.

 

 

 

3 . دلیل نقلی

 

1 . توقیع شریف

 

در توقیع شریفی که از ناحیه امام زمان در پاسخ به سوالات اسحاق بن یعقوب وارد شد این عبارت آمده است:

 

و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی روات حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله»

 

نکته اول: منظور از حوادث واقعه نفس واقعه است نه حکم فقهی آن زیرا مرجع در  پاسخگویی احکام مشخص بوده است و این امر پرسیدن ندارد. بنابرین مراد از سوال حوادث اجتماعی گوناگون است و اینکه ما در این حوادث به چه کسی پناه ببریم و ملجا و مرجع ما چه کسی باشد و از چه کسانی دستور بگیریم.

 

نکته دوم : منظور از راویان حدیث راویان حدیث شناس وصاحب فهم عمیق است نه کسانی که صرفا راوی هستند. موید این نکته این است که علما در زمان حضور معصومین همه راوی بودند و مردم دینشان را از همین راویان می گرفتند و آنها نیز حکم شرعی را با روایت بیان می کردند. لذا قدیمی ترین کتب احکام ما کتب روایی هستند.

 

نکته سوم: فانهم حجتی علیکم یعنی حرف انها حرف من است و جانشین من هستند.

 

بنابرین از این روایت فهمیده می شود امر حکومت و مرجعیت در تصمیم گیری و امر ونهی در زمان غیبت بر عهده فقهاست و آنها جانشینان امام معصوم علیه اسلام هستند.

 

2 . مقبوله عمر بن حنظله

 

عن عمر بن حنظلة: قال سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلین من أصحابنا بینهما منازعة فی دَین او میراث فتحاکما إلى السلطان وَ إلى القضاة أیحلّ ذلِکَ؟

 

قال: مَنْ تَحاکَمَ إلَیْهِمْ، فی حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاکَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما یُحْکَمُ لَهُ، فَإنّما یَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ کانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُکْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ یُکْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: یُریدوُنَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ یَکْفُرُوا بِهِ.

 

قلت: فَکیف یصنعان؟

 

قال: یَنْظُرانِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَدیثَنا وَ نَظَرَ فِی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحکامَنا... فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً. فإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً. فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکم الله و علینا رد و الراد علینا الراد علی الله و هو علی حد الشرک بالله

 

ترجمه:

 

عمر بن حنظله می‌گوید از امام صادق(ع) درباره دو نفر از دوستانمان (یعنی شیعه) که نزاعی بینشان بود در مورد قرض یا میراث، و به سلطان یا قضات برای رسیدگی مراجعه کرده بودند، سؤال کردم که آیا این رواست؟ 

 

فرمود: هر که در مورد دعاوی حق یا دعاوی ناحق به ایشان مراجعه کند، در حقیقت به طاغوت (یعنی قدرت حاکمه ناروا) مراجعه کرده باشد؛ و هر چه را که به حکم آنها بگیرد، در حقیقت به طور حرام می‌گیرد؛ گرچه آن را که دریافت می‌کند حق ثابت او باشد؛ زیرا که آن را به حکم و با رأی طاغوت و آن قدرتی گرفته که خدا دستور داده به آن کافر شود. خدای تعالی می‌فرماید: یریدُونَ انْ یتَحاکَمُوا إلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ یکْفُرُوا به.

 

پرسیدم: چه باید بکنند؟

 

فرمود: باید نگاه کنند ببینند از شما چه کسی است که حدیث ما را روایت کرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحب‌نظر شده و احکام و قوانین ما را شناخته است... بایستی او را به عنوان قاضی و داور بپذیرند، زیرا که من او را حاکم بر شما قرار داده‌ام. پس آنگاه که به حکم ما حکم نمود و از وی نپذیرفتند بی‌گمان حکم خدا را سبک شمرده و به ما پشت کرده‌اند و کسی به ما پشت کند به خداوند پشت کرده و این در حد شرک به خداوند است.

 

استدلال:

 

 

 

در این روایت سائل از رجوع به سلطان و قاضی سوال کرده و امام رجوع به انها را رجوع به طاغوت دانسته پس سلطنت را نفی کرده علاوه بر قضاوت. در ادامه راهی که پیش پای سائل می گذارد رجوع به فقهاست که راویان صاحب نظر و حلال و حرام شناس اند. بنابرین به قرینه سوال که از سلطنت و قضاوت بود، هم در حکومت و هم در قضاوت فقیه جامع الشرایط را نصب می فرماید. خصوصا اینکه در ادامه می فرماید من او را حاکم قرار دادم. حاکم یعنی سلطان و نفرمود انی جعلته حکما که به معنی داور و قاضی باشد.

 

http://smmoosavi.andishvaran.ir


چهارشنبه 101 اردیبهشت 28 , ساعت 5:0 عصر

 

بخش دوم: کلیات علم سیاست

1. تعریف سیاست

2. فلسفه سیاسی

3. مکتب سیاست

4.علم سیاسیت

5 . مکتب سیاسی اسلام

 

تعریف سیاست

الف)مدریت و تدبیر کلان جامعه

ب)تلاش برای کسب قدرت یا حفظ و تقویت آن 

ج)حق حکومت بر جوامع

سیاست در لغت از سَوس به معنای ریاست گرفته شده است. سُوّس فلان امر الناس ای صیر ملکا (قاموس المحیط)

فلسفه سیاسی

 شاخه ای از مطالعات سیاسی است که پاسخگوی مسائل بنیادین در سیاست است.

سوالات اساسی (مسائل بنیادین):

1.چرا به دولت نیاز داریم؟

2.چه کسانی حق حکومت دارند؟

3.چرا باید ازحاکمان اطاعت کنیم؟

4.حاکمان چه وظایفی در قبال شهروندان دارند؟

5.حکومت چه اهدافی را باید دنبال کند؟

6‌.حکومت ها چه مقدار حق محدود کردن آزادی را دارند؟

7.ایا حکومت در قبال سعادت جامعه هم مسئول است؟

8.سعادت جامعه چیست و چه تعریفی از آن دارید؟

9.در تعارض عدالت اجتماعی و آزادی های اقتصادی و فردی تقدم با کدام است؟

10.عدالت اجتماعی چیست و چگونه محقق می شود؟

مکتب سیاسی

پاسخ هایی که به مسائل مندرج در فلسفه سیاسی داده می‌شود مکتب سیاسی را بوجود می آورد.

آنارشیست ها از ابتدا ضرورت دولت را نفی می کنند.آریستوکرات ها حق حکومت را به نخبگان می دهند. دموکرات ها حق را به مردم می دهند و در نگاه تئوکراسی حکومت حق خداوند است.

سوسیال ها عدالت اجتماعی را اصل می گیرند و آزادی اقتصادی وفردی را محدود می کنند. لیبرال ها آزادی محورندو عدالت را فدای اقتصاد و آزادی های فردی می کنند.

سعادت در نگاه سوسیالیستی نفی تمام طبقات اجتماعی است و در نگاه لبرالیستی رفاه و امنیت فردی ولو تفاوت طبقاتی وجود داشته باشد.

بنابرین آنارشیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، آریستوکراسی، تئو کراسی، دموکراسی و ... همه به عنوان مکتب یا ایدئولوژی سیاسی شناخته می شوند.

اسلام نیز پاسخ های خاص خود را به آن سوالات بنیادین دارد بنابرین اسلام نیز به عنوان یک مکتب سیاسی شناخته می شود.

اینگونه نیست که تمام مکاتب در تمام ابعاد اندیشه ای خود با یکدیگر متفاوت باشند بلکه ممکن است دو یا چند مکتب در برخی نظریات و شاخص ها با یکدیگر مشترک باشند. مثلا سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی در این که تعیین حاکمان باید به دست مردم باشد با یکدیگر مشترک اند ولی در محتوا و شیوه اداره جامعه با یکدیگر تفاوت هایی دارند.

 

علم سیاست

علم سیاست به شاخه ای از مطالعات سیاسی که جنبه عملی وکاربردی دارد اطلاق می شود. مثلا برای اتخاذ مواضع سیاسی صحیح باید یک حکومت شناخت صحیحی از وضعیت موجود خود، داشته ها ، تهدید ها، موانع ، وضعیت منطقه و جهان و .. داشته باشد تا  به تبع آن بتواند نظریه پردازی و برنامه ریزی کلان برای اداره جامعه و روابط با دیگران داشته باشد.

اینگونه مطالعات وتحلیل ها با علم سیاسیت، تحلیل سیاسی، مطالعات راهبردی و استراتژیک شناخته می شود.

 

مکتب سیاسی اسلام

اسلام تشکیل حکومت و داشتن حکومت را برای اداره جامعه ضروری می داند پس آنارشیسم را رد می کند.

و من کلام له ( علیه‏السلام) فی الخوارج لما سمع قولهم «لا حکم إلا لله»

قَالَ ( علیه‏السلام )کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ ، نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ ، وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ ، وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ ، وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْ‏ءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ   بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ ،وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ ( علیه‏السلام )لَمَّا سَمِعَ   تَحْکِیمَهُمْ قَالَ حُکْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِیکُمْ وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فِیهَا التَّقِیُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِکَهُ مَنِیَّتُه

وقتى شنید که خوارج مى‏ گویند، «لا حکم الا للّه» ، فرمود: سخن حقّى است که به آن باطلى خواسته شده ،  آرى، حکم جز از آن خدا نیست، ولى اینان مى‏ گویند که امارت و حکومت ویژه، خداوند است و بس، و حال آنکه، مردم را امیر و فرمانروایى باید، خواه نیکوکار و خواه بدکار، که مؤمن در سایه حکومت او به کار خود پردازد و کافر از زندگى خود تمتّع گیرد تا زمان هر یک به سر آید ، حق بیت المال مسلمانان گرد آورده شود و با

 

دشمن پیکار کنند ، و راهها امن گردد ، و حق ضعیف را از قوى بستانند ، و نیکوکار بیاساید ، و از شر بدکار آسوده ماند ، در روایت دیگر آمده است، که چون سخن ایشان در باب حکمیت شنید فرمود: حکم خدا را در باره شما انتظار مى‏کشم ، در حکومتى که نیکان بر سر کار باشند، پرهیزگار به طاعت حق مشغول است ، و در حکومت امیر ظالم، بدکردار از زندگى تمتع مى‏ جوید ، تا زمان هر یک به پایان آید ، و مرگش فرا رسد. نهج البلاغه خطبه40

‏حق حکومت در دیدگاه اسلام از آن خداست.و حاکم باید منصوب و ماذون از جانب پروردگار باشد والا حق حکمرانی ندارد.

 ان الحکم الا الله «انعام 57»

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ «نساء »59

إنّما وَلیّکُم اللهُ وَ رسولُهُ وَ الّذینَ آمَنوا الّذینَ یُقیمونَ الصّلاةَ وَ یُو?تونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکعونَ «مائده 55»

بنا بر این مکتب سیاسی اسلام تحت حکومت های تئوکراسی تعریف می شود. حق حکومت حاکمان در مکتب سیاسی اسلام باید مستند به خداوند و به نصب الهی باشد.

حاکمان منصوب الهی کامل ترین افراد و معصوم اند لذا می توان حکومت اسلامی را آریستو کراسی حقیقی دانست.

در زمان غیبت معصوم نزدیک ترین فرد به معصوم و لایق ترین فرد منصوب خداوند است.(ولایت فقیه)

حاکمان در اندیشه سیاسی اسلام موظف اند علاوه بر تامین امنیت و رفاه مادی درجهت سعادت فردی و اجتماعی بکوشند.

تهدید آزادی در تمامی ابعاد آن مقید به موازین شریعت است.

اصل آزادی اقتصادی محدود به عدم ربا خواری، رشوه گیری، عدم اکل مال به باطل و سایر محدودیت های وضع شده از جانب اسلام است.

آزادی فرهنگی محدود به عدم اشاعه فحشا و آزادی سیاسی محدود به عدم محاربه و مشروط به نقد حاکمان است.

سعادت فرد و جامعه به رفاه مادی ،عدالت اجتماعی و تامین سعادت اخروی است لذا حکومت باید زمینه این امور را فراهم سازد.

در اندیشه سیاسی اسلام اگر حدود و موازین شرع در حوزه اقتصادی فرهنگی اجتماعی و غیره رعایت شود خود زمینه ساز عدالت اجتماعی است.

عدالت اجتماعی در اندیشه سیاسی اسلام ایجاد فرصت برابر برای استفاده همه شهروندان از امکانات موجود است. چنانچه مال از طریق مشروع تحصیل شده باشد حق مالکیت محفوظ است. دولت موظف است از بیت المال طبقات ضعیف را تامین کند و در حد متعارف امکان مسکن ،شغل،ازدواج ایشان را فراهم کند.

در اندیشه سیاسی اسلام معنویت و احکام شرع مکمل و مصحح قوانین بشری و قراردادهای عقلانی جهت اداره صحیح جامعه است. و روح معنویت دینی در تحقق عدالت اجتماعی نقش پررنگی دارد چرا که در پرتوی معنویت اسلامی و باور به جهان پس از مرگ و التزام افراد به قوانین؛ تجاوز یکدیگر به حداقل رسیده و تعاون جمعی، مسئولیت پذیری اجتماعی و مهرورزی به حداکثر می رسد.

در سیاست اسلام حکومت نه ظلم می کند و نه ظلم می پذیرد. در روابط بین الملل خط قرمزی ندارد. خط قرمز او استکبار است. حکومت اسلامی خود را در برابر تمامی مستضعفین فارغ از رنگ نژاد و ملیت و عقیده مسئولیت می داند.

http://smmoosavi.andishvaran.ir

 


شنبه 101 اردیبهشت 24 , ساعت 7:11 عصر

11 . بوروژوازی

 

طبقه سرمایه دار و مرفه که مالک وسایل تولید ،کارخانه ها ، بانک ها، وسایل حمل ونقل و.. غیره هستند 

 

12 . پاسیفیسم : صلح طلبی ، آرامش 

 

عقیده ای که می گوید با موعظه می توان آشتی عمومی ایجاد کرد و خواستار لغو نهاد های نظامی است

 

13 . پرولتاریا :طبقه کارگر

 

14 .پروپاگاندا:  تبلیغات هدفمند

 

بمباران تبلیغاتی وسیع و غیر مسئولانه برای کنترل افکار عمومی و رسیدن به قدرت که درآن دروغ فریب و ... مجاز شمرده می شود.

 

15 . دگماتیسم: تغییر ناپذیری، جمود

 

16 . دموکراسی : حکومت مردم

 

از دو واژه یونانی دموس به معناری مردم و کراتوس به معنای حاکمیت گرفته شده است

 

دموکراتیک صفت و دموکرات اسمی است که از دموکراسی ساخته واستعمال می شود.

 

17 . دولت: تعریف یکسانی از دولت وجود ندارد. بسیاری دولت را همان حکومت دانسته اند که دستگاه اداره امور در یک قلمرو جغرافیایی خاص و مسئول تامین رفاه، امنیت، دفاع و ... است.

 

دولت به معنای قوه مجریه که در ایران مرسوم است در واقع بخشی از دولت اصلاحی است.

 

18 . رادیکالیسم: بنیاد گرایی  رادیکس: بنیاد و ریشه.   رادیکالیسم در نقطه در مقابل ارتجاع قرار دارد و محافظه کاران در بین این دو تعریف می شوند.

 

تعریف اصطلاحی: گرایش به تغییرات بنیادین و ریشه ای و سریع در اوضاع موجود. بنابرین هم سوسیالیست رادیکال داریم و هم لیبرال رادیکال.

 

19 . راسیسم: نژاد پرستی

 

راسیسم مبنایی برای حکومت آپارتاید و تبعیض نژادی است.

 

20 .  رِفرم: اصلاح     رفرمیست : اصلاح طلب

 

21 . ژئوپلتیک: جغرافیای سیاسی

 

22 . کاپیتالیسم: سرمایه داری

 

نظام سیاسی اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی ابزار تولید. مهم ترین اصل و زیر بنای کاپیتالیسم، لیبرالیسم اقتصادی است.

 

23 . سندیکا: اتحادیه های صنفی

 

24. سوسیالیسم: جامعه گرایی. جامعه باوری. اصالت جمع. سوسیالیسم در مقابل کاپیتالیسم است.

 

تعریف: نظام سیاسی اقتصادی که قائل به ملکیت دولت نسبت به ابزار تولید به نمایندگی از توده ها برای برخورداری مساوی از سود است و مالکیت خصوصی را نفی می کند.

 

ویژگی ها:

 

أ . قائل به افزایش نقش پرولتاریا( طبقه کارگر) در اداره جامعه است.

 

ب . جامعه گرایی و اصالت دادن به جمع. می گوید که جامعه حقیقت دارد.

 

ج . داعیه جهانی دارد.

 

25 . فئودالیسم. نظام ارباب رعیتی

 

حکومتی که در آن قدرت سیاسی بین زمینداران بزرگ تقسیم می شود.

 

26 . کمون اولیه. جامعه بی طبقه و اشتراکی اولیه که بر اساس ضرورت زندگی آن روز و نه از روی آگاهی مالکیت وسایل تولید و سود حاصل و نیز دفاع در مقابل درندگان بین افراد یک مجموعه مشترک بود.

 

27 . کمونیسم. گرایش به جامعه بی طبقه نهایی

 

کمونیسم هدف غایی سوسیالیسم است و در آن همه انواع مالکیت از بین می رود. هر کس به اندازه استعداد خود کار می کند و به اندازه نیاز مصرف می کند.

 

در کمونیسم حتی مالکیت اجتماعی که در سوسیالیسم وجود داشت از بین می رود. کمونیسم مدینه فاضله و اتوپیای سوسیالیسم است.

    28 . لیبرالیسم. آزادی خواهی.

لیبرالیسم پسوند ها  ونحله های مختلفی دارد مانند لیبرالسم اقتصادی، لیبرالیسم فرهنگی، جامعه شنالسانه، اجتماعی و ...  اما از اصول مشترک بین همه آنها میتوان به فردگرایی( اومانیسم) ، مالکیت خصوصی ، حمایت از دولت محدود ( دولتی که قدرتش محدود شده است نه اینکه مانند پادشاهی خودکامه باشد)، تساهل و تسامح،آزادی عقیده و تکثر گرایی اشاره کرد.

29 . مارکسیسم. ماکرس گرایی. گرایش به مجموعه تعالیم کارل مارکس

مارکس نظریه پرداز است. سوسیالیسم نظریه اداره جامعه است و کمونیسم گرایش به جامعه آرمانی وهدف این نظریه است بنابرین تفاوت این سه صرفا در نامگذاری است. گاهی مکتب را به نام نظریه پرداز ان می خوانند می شود مارکسیسم. گاهی به نام نظریه می شود سوسیالیسم و گاهی به نام هدف و آرمان می شود کمونیسم.

30.ماکیاولیسم:منسوب به ماکیاول نویسنده و سیاستمدار ایتالیایی که می گفت هدف وسیله را توجیه می کند و برای رسیدن به اهداف سیاسی از هر وسیله ای و لو خلاف اخلاق و فضیلت باشد می توان استفاده کرد.

    31.مانیفست: اعلامیه ،مرامنامه،برنامه

پیام تفصیلی که جهان بینی و برنامه عملی در حوزه ای خاص مانندحکومت،هنر،اقتصاد یا .... بیان می کند.

      32. میلیتاریسم: نظامی گری.نظامی گرایی

33.ناسیونالیسم:ملی گرایی. ملت خود را برتر از دیگران دانستن و ملیت را ملاک حقانیت قرار دادن.

 

http://smmoosavi.andishvaran.ir/


شنبه 101 اردیبهشت 24 , ساعت 7:9 عصر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

موضوع : اندیشه سیاسی اسلام

 

 

جلسه اول: آشنایی با برخی واژگان سیاسی پرکاربرد بر اساس حروف الفبا

 

1 . آپارتاید: در لغت به معنی جدا نگه داشتن است و در اصطلاح به معنی تبعیض نژادی خشن مانند نظامی که در افریقای جنوبی حاکم بود 1948 تا 1994 که بر تبعیض نژادی بین سفید و سیاه و خشونت علیه اکثریت سیاه پوست بنا شده بود. نلسون ماندلا قهرمان مبارزه با این رژیم بود.

 

2 . ارتجاع:  مخالفت با ترقی و پیشرفت با مقاومت برای حفظ وضع موجود

 

ارتجاع لزوما منفی نیست بلکه چنانچه واپسگرایی بدون منطق باشد مذموم است همانگونه که نو بودن لزوما به معنی خوب بودن نیست.

 

لفظ ارتجاع بار منفی دارد لذا گاهی برای از میدان به در کردن رقیب استفاده می شود.

 

3 . آریستوکراسی: در اندیشه افلاطون و ارسطو به معنی نخبه سالاری وشایسته سالاری به کار رفته ولی به مرور زمان بر حکومت طبقه اشراف و صاحبان  ثروت اطلاق شده است.

 

اینکه ملاک نخبگی وصلاحیت برای حکومت چیست منشاء اختلاف و خالی شدن این واژه از مفهوم اولیه خود است و این واژه هم مانند بسیاری از واژگان دیگر در عمل به ضد خود تبدیل شده و تحقق عینی نیافته و ابزاری برای استثمار و استضعاف دیگران گردیده است یعنی به جای دانایان صاحب صلاحیت؛ اشراف، ثروتمندان وسلاطین و ... زمامدار می گردند و از فضیلت در زمامدار اثری نیست.

4 . استثمار: بهره کشی، به دست آوردن مجانی کار دیگری

5 . استراتژی و تاکتیک

استراتژی ( راهبرد) : هدف گذاری و نقشه راه بلند مدت برای رسیدن به آن اهداف

تاکتیک: اقدامات مقطعی و فوری برای رسیدن به اهداف مقطعی و فوری

6 . استعمار:

در لغت : طلب آبادانی

در اصطلاح: تسلط بر کشور های ضعیف و بهره کشی از آنها

7 . الیگارشی:

حکومت گروه اندک فاسد بر اکثریت. الیگارشی صورت فاسد شده آریستوکراسی است.

این واژه با منفی دارد وبرای تحقیر یک حکومت به آن نسبت داده می شود

8 . امپریالیسم

نظام سلطه. امپراطوری طلبی. نظامی که فراتر از مرزهای خود دنبال تسلط بر کشورهای دیگر در همه زمینه ها( اقتصاد ، سیاست و فرهنگ ) است.

9 . آنارشیسم : بی حکومتی، نفی حاکم.

عقیده ای که داشتن حکومت را نفی می کند و با حکومت ها مبارزه می کند. انارشیسم اعتقاد دارد باید خود مردم امورات را سامان دهند بدون اینکه حاکم و تشکیلات حکومتی و کسی که حق فرمان دادن داشته باشد وجود داشته باشد.

10 . اومانیسم

انسان گرایی، اصالت انسان

اومانیسم معیار کلیه ارزشها و فضیلت ها را انسان و منافع او (منافع فردی یا منافع جمعی) می داند. طبق این عقیده حق آن چیزی است که مطابق میل انسان باشد.

اومانیسم ریشه فرهنگ و فلسفه غرب بعد از رنسانس است.

http://smmoosavi.andishvaran.ir/


چهارشنبه 101 فروردین 24 , ساعت 9:43 صبح

امام باقر علیه السلام: 

اِتَّبِعْ مَنْ یُبْکیکَ وهُو لَکَ ناصِحٌ وَلا تَتَّبِع مَن یُضحِکَکَ وَهُو لَکَ غاشٍّ

از کسى پیروى کن که تو را مى گریاند ولى خیرخواه توست از کسى که تو را مى خنداند اما به تو دروغ مى گوید و حقایق را وارونه نشان مى دهد، پیروى مکن.

کافى، ج2، ص 638، ح 2


جمعه 101 فروردین 19 , ساعت 10:58 صبح

http://smmoosavi.andishvaran.ir/ 


جمعه 100 آذر 12 , ساعت 8:5 عصر

 امیر مومنان صلوات الله علیه:    

 الدنیا     تَغُرّ ، تَضُرّ ، تَمُرّ

 دنیا    فریب می دهد، ضرر می زند، می گذرد   

حکمت 415

 

 


دوشنبه 100 مهر 26 , ساعت 5:46 صبح

سوخت در آرزوی وصل همه عمر شفق           وه که با این همه شایسته دیدار نشد


یکشنبه 100 مهر 11 , ساعت 8:20 عصر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

آزادی حجاب به دلیل آزادی منافی آزادی زن است.

آزادی زن در حجاب موجب آزردگی او از تعرض لسانی و رفتاری مردان هوسران است پس آزادی بانوی با فرهنگ به سلب آزادی او منتهی می شود.

قدرت زن زیبایی و اندام اوست و قدرت نماییش در جلوه گری و بی حجابیست. خود نمایی او آزار مرد با شخصیت است.

قدرت مرد در بازوی اوست و قدرت نماییش در تعرض به ضعیف تر.

اگر زن آزاد است در قدرت نمایی ، مرد نیز آزاد است. پس زن حق اعتراض ندارد اگر به او تعرض شد. او آزاد بوده، این هم آزاد.

آزادی مطلق! یا برای همه یا برای هیچ کس.

آزادی مطلق یعنی قانون جنگل. یعنی حیوانیت. یعنی دور شدن از انسانیت. پس برای آزاد بودن و در کنار هم متمدنانه زیستن باید آزادی هم مقید شود.

چه کسی حق دارد آزادی را مقید کند؟ و قید آزادی چیست؟

جز او که انسان را آفرید و او را آزاد خلق کرد کسی حق ندارد آزادی ما را محدود کند. حد وحدود آزادی را او باید مشخص کند.

او حد و حدود همه ی آن چیزی را که انسان بدان نیاز دارد بیان کرده است.

زن آزاد است در پوشش ولی به قید عدم جلب توجه جنس مخالف به اندام و زیبایی خود.

مرد آزاد است در نگاه و رفتار و گفتار ولی به شرط آزار نرساندن به دیگران.

اموری مانند لزوم عفت و حیا، ادب، صداقت، پرده پوشی، حفظ آبرو ، حرمت غیبت، تهمت ، مال دیگران و در یک کلمه تمام حلال و حرام های خداوند ، حد و حدود آزادی انسان است از سوی انسان آفرین  برای انسان بودن و انسان زیستن.

سید مصطفی موسوی


   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ