سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه دانش می جوید، خداوند روزیش را به عهده می گیرد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 96 اردیبهشت 20 , ساعت 5:42 عصر

س.م.موسوی
انتخاب فامیلی آفت شوراها(1)
کم کم به روز 29 اردیبهشت نزدیک می شویم
دو انتخابات بسیار حساس در پیش است.
یکی تعیین مدیریت کشور در سطح کلان
ودیگری به نحوی تعیین مدیران خرد
شاید در نگاه اول تعیین مدیریت کلان کشور پر اهمیت تر به نظر برسد 
و در نگاهی سطحی تعیین مدیران خرد جامعه یعنی دهیاران و شهرداران در کنار تعیین ریاست جمهور هرگز به چشم نیاید،
حال آنکه با کمی تعمق و ژرف اندیشی به راحتی می توان دریافت که انتخاب دوم اگر از انتخاب اول پر اهمیت تر نباشد کم اهمیت تر نیست
و در کمترین و کم بینانه ترین حالت با فاصله اندکی در رتبه دوم از اهمیت قرار می گیرد.
چرا که مدیران کلان کشور بدون کارگزاران شهری و روستایی لایق، تقریبا توفیق نخواهند داشت.
ولی در صورت عکس درصد توفیق بیشتر است.
یعنی ممکن است مدیریت کلان ناتوان باشد ولی مدیران شهری و روستایی با درایت بتوانند سرنوشت مناسبی برای موطن خود رقم بزنند.
تصور کنید، ابلاغ بخشنامه های بدون مجری وفرمان پذیر را. که هرگز سیاست گذاری های انجام شده را به سر انجام نمی رساند.
دوستی از رییس یک شعبه کوچک بانکی نقل میکرد که گفته بود:
در این مملکت همه کارها دست ماست، اگر من به تو وام بدهم و طبق قوانین حقت را رعایت کنم،
تو به همه نظام و مسئولین خدا بیامرزی می گویی
اما اگر من بخواهم می توانم با پارتی یا دور سر گرداندن تو، تو را به همه بدبین کنم که به همه نظام بد وبیراه بگویی..
آری در میدان جنگ فرمانده طرح حمله میریزد اما کار را باید آن سرباز رو در روی دشمن به سرانجام برساند.
وگرنه اگر علی علیه السلام هم باشی تو را در صفین خانه نشین می کنند و باید روزی از خدا بخواهی که تو را از مردم بگیرد و حجاج بن یوسف ها را بر آنها مسلط کند..
ادامه دارد..
 @barge1sabz 
برگ سبز


دوشنبه 95 اسفند 23 , ساعت 11:44 صبح
  • عقیقه بهتر است شتر یا گوسفند  یا بز باشد.
  • نر بهتر است. چه برای پسر و چه دختر، اما ماده هم کفایت می کند.
  • بز بهتر است که یک سالش تمام شده باشد و گوسفند بهتر است شش ماهش تمام شده باشد. بیشتر این سن باشد مانعی ندارد.
  • بهتر است پدر ومادر شخصی کهبرای او عقیقه می کنند  از عقیقه نخورند. همچنین سایر افراد تحت تکفل پدر
  • بهتر ازگوشت را به بپزند  وبه مونین وصالحان و فقراء غذا بدهند ولی اگر خام هم بدهند اشکالیندارد
  • بهتر است گوسفندی که عقیقه می شود هیچ عیب ونقصی نداشته باشد و چاق باشد
  • عقیقه برای همه مستحب است حتی کسانی که سنی از آنها گذشته و برایشان عقیقه نکرده اند. حتی برای کسی که از دنیا رفته است می توان عقیقه کرد. علاوه بر این که شخص می تواند برای خودش هم عقیقه کند.

  خلاصه ای از بحث عقیقه در مفاتیح الجنان


دوشنبه 95 شهریور 29 , ساعت 8:16 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

عید است.. عید غدیر.. عیدی که از آن به عید الله الاکبر یاد می شود یعنی بزرگترین عید خدا. حتی بزرگتر از عید رمضان که ماه خداست و بزرگتر از عید حج که عید اضحی است.

آری غدیر از همه بالاتر است چرا که غدیر عید ولایت است. انما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا(مائده55).

ولی را خدا تعیین می کند و ولایت علی برابری می کند با همه رسالت که فان لم تفعل فما بلغت رسالته.(مائده67)

اگر نگویی رسالت او را به انجام نرسانده ای رسول ما. بیست وسه سال آزار دیده ای که فما اوذی نبی مثل ما اوذیت.(مناقب ج3ص347)

هیچ پیامبری مانند تو اذیت نشد اما اگر علی را به ولایت معرفی نکنی این همه اذیت و زحمت که کشیده ای نا تمام است.

تو باید علی را به مردم معرفی کنی تا بیراهه نروند.تا همه تا قیام قیامت بدانند که راه بهشت از کنار برکه غدیر می گذرد.

تو بگو خدا تو را از مردم حفظ می کند. والله یعصمک من الناس.(مائده67)

تو بگو، خدا می خواهد امروز دین را کامل کند ونعمتش را بر مردم تمام کند. تا همه بشناسند اسلام مورد رضایتش را. الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا.(مائده3)

تو بگو که وظیفه تو گفتن است و حساب کشیدن با ماست. انما علیک البلاغ و علینا الحساب.(رعد40)

تو بگو، اگر به جای جاده غدیر کوره راه سقیفه را برگزیدند خود دانند. ما برایشان برنامه هایی داریم. من شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر انا أاعتدنا للظالمین ناراً أحاط بهم سرادقها و إن یستغیثوا بماء یغاثوا بماء کالمهل یشوی الوجوه(کهف 29)

اگر نپذیرفتند رهایشان کن تا بخورند وبهره ببرند و بازیچه آرزوهاشان شوند ، بزودی خواهند فهمید. ذرهم یأکلوا ویتمتعوا ویلههم الامل فسوف یعلمون.(حجر3)

تو بگو تا دین خدا باقی بماند ولو کینه های بدری وخیبری وحنینی آنها را در سقیفه جمع کند تا ولی را خانه نشین کنند.

تو بگو که با گفتنت دین  باقی خواهد ماند اگر چه رأی های سقیفه، کوچه های بنی هاشم ودر نیم سوخته می آفریند و روزی حسین را به قربانگاه می برد.

تو بگو تا تاریخ بداند که اسلام را در حوالی غدیر باید جستجو کنند نه زیر ظل ضلالت سقیفه.

بگو تا همه بدانند سعودی و وهابی و داعشی ثمره آیینی است که اسلام را منهای غدیر پذیرفته است. غدیری که بدون آن رسالت تبلیغ نشده ودین کامل نیست. ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم إلاسلام دینا.

 

ای پیامبر بگو که دین بی غدیر دین مورد رضایت من نیست. ورضیت لکم إلاسلام دینا.


جمعه 95 اردیبهشت 17 , ساعت 11:51 عصر

اواسط فروردین مقاله ای از کانال تلگرام حاجی آباد نیوز به اشتراک گذاشته شد به قلم یکی از همولایتی های عزیز که گویا بعد از سالها سری به آبادی زده بودند واز این همه تغییر وتحول در بافت روستا دلگیر شده بودند.

آن روزها مواردی از این مقاله مرا دل مشغول کرد که تصمیم گرفتم نکاتی راجع  به  آن بنویسم اما به دلایلی توفیق یارنشد تا این که امروز باز تبلیغ آن نوشتار را از این کانال مشاهده کردم. لذا چند نکته را خطاب به نویسنده محترم عرض می نمایم:

جناب اقای اسماعیل ثقفی شاعر و نویسنده گرامی  در ابتدای مقاله فرموده اید:« بعد از سالها، نوروز امسال در فرصت کوتاهی که پیش آمد به حاجی آباد زرین رفتم. دو نیم روز و یک شب»

عرض این همولایتی شما که در طول دوران بیش از سی ساله خود به تعداد انگشتان یک دست، حضرت عالی را زیارت نکرده این است که ای کاش بیش از این ها و در مناسبت های مختلف تشریف می آوردید وبا  اصناف و اقشار مختلف رودررو می شدید و از مشکلات و کاستی هایی که در طول این سالیان با آن دست به گریبان بوده اند خبر دارمی شدید تا آن وقت آنها را به راحت طلبی متهم نمی کردید و یا به اینکه سودای شهر نشینی در سر دارند. آنجا که فرموده اید:« ....همه و همه به وسیله ی انسانهایی راحت طلب و رفاه زده که همواره سودایشهر و شهرنشینی در سر داشتند ویران شد.»

بنده مخالف بعضی تخریب ها بوده و هستم اما ازجاده انصاف هم نمی توانم خارج شوم و بگویم که مردمی که آنجا در طول سال زندگی می کنند باید در تنگنای مشکلات باشند، فقط وفقط به دلیل اینکه من وشما چند سال یکبار می خواهیم برویم وخاطرات کودکی مان را تجدید کنیم و از تعطیلاتمان لذت ببریم.

قطعا بعضی از تخریب ها و نو سازیها اجتناب ناپذیر است.. نمی توان به مردمی در طول سال آنجا زنگی می کنند گفت: باید کوچه هایتان خاکی وتنگ وتاریک باشد، دیوارهای خشتی وخراب را که هر آن احتمال فروریختن آن می رود باید تحمل کنید!! تا بافت قدیمی دست نخورده بماند!!

باید شبها با تفنگ بخوابید یا چند نفر بروند با اسلحه از آبادی محافظت کنند در مقابل کاروانهای مواد ومخدر واشرار. نباید پاسگاه انتظامی داشته باشید! چون پاسگاه، ساختمان و برج و بارو می خواهد، برای پرسنلش ساختمان مسکونی بد قواره امروزی می خواهد، وهمه اینها با اجر و سیمان ساخته می شود نه با خشت و گل!!

نمی شود به آنکه انجا زنگی می کند گفت: تو نیاز به بهداشت نداری! مثل قدیم باش. حمام خزینه ای برو. آنهم هفته ای یک بار.  پزشک هم از پاکستان می آوریم چند وقت یکبار. لباسهایت هم کهنه وچروکیده باشد، بهتر شبیه قدیم ندیم ها می شوی. ما که در شهرها بیمارستان های مجهز داریم،آب سالم داریم ،درساختمان های امروزی با انواع امکانات رفاهی زنگی می کنیم ،شستشو ونظافت روزانه داریم، چند دست لباس وعطر وادکلن داریم و از پای آینه کنار نمی رویمو .....کجا را گرفته ایم؟ تو نباید اینها را داشته باشی، چون بهداشت، خانه بهداشت با مصالح امروزی می خواهد، تجهیزات می خواهد، سطل زباله سر کوچه ها می خواهد، حمام داخل خانه ها  و هزار کوفت و زهر مار می خواهد. و همه اینها منظره خاطره انگیز کودکی ما شهر نشینان را به هم می زند.

 آیا می شود گفت: بچه های شما نباید دو تا تاب وسرسره که کنارش چهارتا درخت هم برای قشنگی غرس شده داشته باشند! باید بروند در خاک وخل ها بازی کنند. بروند روی خرابه ها به هم سنگ بزنند. بروند کشمون چغو بزنند وزمین مردم را پامال کنند. دسترنج مردم را ازبین ببرند. بعد هم هر روز شاهد کندن و به باد دادن یک پیرزن پیرمرد بیچاره باشیم که بچه ها ریختن تو باغش و زحمتش رو به باد دادن. درست مثل قدیم ها. پارک می خوای چه کار؟

 توباید مثل قدیم بروی با مشک از قنات آب بیاوری، وحق نداری اب شیرینی داشته باشی. چون آب شیرین، آب شیرین کن می خواهد. اب شیرین کن جا می خواهد و جای آن را هم یک خانه بدقواره سیمانی واجری فراهم می کند!! که با کودکی ما هماهنگ نیست.

تو باید با چراغ وفانوس شبها را سر کنی تا نیاز نباشد به این همه سیم کشی وتیر برقی که منظره را به هم بزند !

تو نباید گیرنده تلویزیونی داشته باشی، نباید از امکانات ارتباطی امروزی استفاده کنی ،چون مجبوری ساختمان امروزی برای مخابرات وپست بانک و صدا وسیما بنا کنی!

آی مردم شما که جدیدا می خواهید تشکیل زندگی بدهید! یا می خواهید خانه بنا کنید! بروید پشت بند زمین بگیرید وبسازید. حق ندارید خانه های خشتی وکوچه های قدیمی را به هم بزنید حق ندارید خانه های خشتی را خراب کنید ولو سقفشان فرود آمده و دیوارهایش ریزش کرده باشد. ولو شبها شغالها و روباهها هم  وارد آن بشوند. به هیچ قیمتی شما حق ندارید بافت قدیمی را به هم بزنید.

چرا مسجد وحسینیه بزرگ ونوساز؟مدرسه برای چه میخواستی؟مگر مدرسه خشتی قدیمی نبود؟ چرا مدرسه آجری؟ چرا کتابخانه آجری؟ چرا خانه هایتان را از آجر می سازید؟ چرا اصلا خانه می سازید؟ چرا مسجد سرکویر را نوسازی کردید؟ چرا کانون قرآن ساختید؟وچرا وچرا وچرا..

آیا می شود این حرف ها مطرح کرد؟ باز هم می گویم من منکر افراطی که در بعضی طرح ها مانند پوشاندن جوی آب، تخریب باغها و درختان اطراف جوی اب برای احداث خیابان، کندن نخل های اطراف مسجد ابولفضل و احداث بیش از حد پارک ها و.. نیستم، اما آنچه که در مقاله مذکور آمده را نیززیاده روی می دانم و تعابیری چون بلدوزر جهل و وراحت طلبی و... را صحیح نمی دانم.

وای کاش نویسنده محترم حداقل یکبار در آنروزهایی که بعضی ازکارهای در حال وقوع بود به حاجی آباد می آمدند و مانند بنده و بسیاری که لب به اعتراض گشودند اعتراض می کردند. نه حالا که کار از کار گذشته خوب وبد همه را با یک چوب برانند.

این بخش را با یاد آوری این نکته خطاب به نویسنده گرامی  خاتمه می دهم که: برای زندگی روز مره مردم با نگاه شاعرانه نمی توان تصمیم گرفت بلکه باید خود را جای انهایی گذاشت که آنجا زندگی می کنند. کجا انصاف حکم می کند که شهرنشین ازانواع امکانات برخودار باشید اما روستا نشین نه؟؟!! بگذریم... این ها که از نظر گذشت، طغیان قلم بود و نه انگیزه واقعی نوشتن. بلکه انچه نگارنده این سطور را به نگارش این گلایه نامه واداشت، مطلبی بود که در اواخر مقاله، تحت عنوان معضل از ان یاد شده و به تفکر قشری ظاهر بینانه ومتعصبانه نسبت داده شده بود.

 آقای ثقفی نوشته اند:

«متاسفانه در کنار مسائل پیش گفته حاجی آباد زرین از دو معضل فرهنگی دیگر هم به شدت در رنج است که خلاصه وار بدان اشاره می کنم؛یکی تفکر قشری، ظاهربینانه و متعصبانه ای که در همه وقت و در همه جا قصد دارد شادمانی و نشاط را از مردم بگیرد و به جای آن، اشک و غم و اندوه را نثار آنها کند

غافل از آنکه مردمی که از اقامت در شهر و زندگی شهری خسته شده و به تنگ آمده اند به امید تفریح و شادی و خوشگذرانی و فرونشاندن غبار خستگی یکساله در ایام عید نوروز به طبیعت و روستای آباء و اجدادی شان می آیند تا روزهای معدودی را از آرامش نهفته در طبیعت و صفای و سادگی زندگی روستایی بهره مند شوند.

ای کاش حداقل در این فرصت کوتاه صدای بلندگوهای شیون و ماتم را کم می کردیم و مردم را به حال خود وا می گذاشتیم تا کمی بیاسایند»


عرض ما به ایشان این است که ای کاش شما در همان یک شبی که بعد از سالها به حاجی آباد تشریف آوردید سری به مسجد روستا می زدید و جمعیت حاضر در مسجد را مشاهده می فرمودید، کافی بود از پشت شیشه سرک می کشیدید و می دید که اکثر اهل آبادی ومسافرین نوروزی، چه انهایی که ساکن اند وچه انهایی که از زندگی شهری خسته شده اند در مسجد جمع اند. کاش درآن یک شب در نماز جماعت شرکت می کردید ومی دید که بعد از نماز جمعیت حاضر، مسجد را ترک نمی کنند و به انتظار تلاوت قرآن وشنیدن سخنان اولیاء دین که به زبان وعاظ جاری می شود می نشینند. همان هایی که برای فرونشاندن غبار خستگی سالیانه به حاجی آباد آمده اند، می نشینند تا قطره اشکی بر بهترین بندگان خدا بر گونه ها جاری کنند و دل را از زنگار آلودگی ها جلا دهند.

حاجی آبادی اهل اندیشه است، می داند که تعظیم شعائر با نشاط حلال قابل جمع است. او خدا را در خانه خدا جستجو می کنند و از کلام خدا و فرستادگان خدا.

حاجی ابادی اول دنبال آباد کردن خانه دل است تا خانه گل.

حاجی آبادی نمی اید برای عیش ونوش و خوشگذرانی، او برای نشاط روح و روان می آید و برای همین است که مشقت این راه دور و پر مخاطره را به جان می خرد. می اید تا دیداری تازه کند با دوستان واشنایان وهمشهریان، تا فاتحه بخواند بر مزار عزیزان. خوشگذرانی که ارزش پیمودن این همه مسافت ندارد. انکه برای خوشگذرانی می آید راه را اشتباه آمده، برمی گردد.

تعجب است از شما که  از تریبون شور وشعور وشعائر به بوق عزا یاد کرده اید. عجیب است تناقض  موجود در کلام شما آنجا که به این بوق که فرهنگ بومی و اباء واجدادی مان را به بلند ترین صدا فریاد می کند طعنه می زنید حال آنکه از لباس های تنگ ولهجه وفرهنگ بچه های کوچه وخیابان می نالید. جوی آب و درقلعه و غسال خانه شما را به یاد کوچ ابدی می اندازد واز نشاط شما نمی کاهد، اما ساعتی در محضر قرآن واهل بیت بودن را مانع آسایش و نشاط می دانید.

شاعر گرامی روستا! آن هایی که شب را در مسجد و پای بوق عزا می گذرانند، روز را با خوانواده در صحرا و دشت اند ت به قول شما از آرامش نهفته در طبیعت و صفا وسادگی زندگی روستایی بهره مند می شوند. کافی است کمی با این مردم نشست وبرخاست داشته باشید تا این نکته را لمس کنید. قضاوت در مورد مسائل اجتماعی از پشت میز محل کار و به مقتضای قوه خیال که البته لازمه صناعت شعر است، مستلزم این خطای فاحش است.

جناب اقای ثقفی، آنها که شما ایشان را صاحب تفکر قشری می دانید هرگز قصد نداشته و ندارند که نشاط را از مردم بگیرند وغم واندوه نثار آنها کنند، آنها نیز مانند شما که یک شاعر ونویسنده اید دنبال ارتقاء فرهنگ و دانش مردم اند نه اینکه سرمنشاء یک معضل فرهنگی باشند. نمی دانم فرهنگ در نگاه شما چیست؟ که چند دقیقه روضه حسین علیه السلام را، یک معضل می دانید،حال آنکه به ما رسیده است که پیشوای حاضر ما شیعیان یعنی امام غائب از دیده ها هر صبح وشام بر جدشان می گریند. واگر اشکشان خشک شود به جای اشک خون می گریند.

اشکی که از چشمی جاری شود از دل رئوف سرچشمه می گیرد و نشان از عاطفه ومحبت گریه کننده دارد. به فتوای کدام آیین و مذهب، مروج عشق و محبت گناهکار است و مجرم ومتعصب وقشری؟؟

جناب اقای ثقفی حاجی اباد روستایی است که هنوز زنده است. زنده و سر زنده. سر زنده تر از همیشه ی تاریخش. زندگی یک روستا به زنده بودن روستایی هاست. پس حاجی اباد به حاجی ابادی ها زنده است نه به خشت وگل ها وخرابه ها.

حاجی ابادی های امروز ثقفی ها وخدایی ها وموسوی ها و اردکانی هایی هستند که چون خود شما اهل علم وادب واندیشه وکار و تلاش و رزم و جهاد اند. «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»

آری حاجی آباد روستایی است که دیگر روستای خشت وگل نیست، بلکه روستای فکر و دل است.   


شنبه 93 آذر 8 , ساعت 9:5 عصر

دم نوحه:

مران یکدم ساربان اُشتر، ناقة زینب رفته اندر گل

بده ظالم مهلتی آخر زآنکه دارم من عقده‌‌ها در دل

دل زینب گشته طوفانی، رقیه گشته بیابانی، آه و واویلا، آه و واویلا

 

ادامة نوحه:

بده مهلت تا بمانم من در کنار این پیکرِ بی‌سر

از آن ترسم ساربان امشب آید و بُرّد دست‌اش از پیکر

ندارد چون طاقت دیدن مادرم زهرا، باب من، حیدر

در این صحرا ای شترداران، ماندنم آسان، رفتنم مشکل

 

شترداران بی‌کفن باشد این تن مجروح اندرین صحرا

مرا نَبوَد معجری دیگر تا کفن سازم جسم این شه را

ندارد چون سایه‌ای بر سر غیر خاشاک و جز تَفِ گرما

اله من کُن تو آگاهم، کشتی عمرم کی رسد ساحل

 

شتربانان ره خطر‌ناک و کودکان مضطر، ناقه‌ها عریان

همی ترسم ای شترداران، از شتر افتند کودکان آخر

چرا آخر این همه تعجیل؟ رحم بنمائید بر دل طفلان

رهِ شام و دشمن اندر پیش، از یتیمانْ من چون شوم غافل

 

شتر‌بانان مهلتی آخر، بهر ما نبود قافله‌سالار

نباشد چون مَحرمی دیگر بهر ما زنها غیر این بیمار

ندارد او طاقتی دیگر، پیکر بیمارش بود تب‌دار

همی‌گوید خاشع و غمگین، کربلا خواهم تا کنم منزل


شنبه 93 آذر 8 , ساعت 9:4 عصر

دم نوحه:

سقّای دشت کربلا       

شد دستش از پیکر جدا        

عباس مظلوم، عباس مظلوم

 

ادامة نوحه:

عباسم، عباسم                    

ای سردار رشیدم، ای مایة امیدم  

ای باوفایم، ای باوفایم

دشمن از، دشمن از

نام تو در تب و تاب 

بردی ز چشمانم خواب 

ای باوفایم، ای باوفایم

 

سکینه، سکینه   

چشم‌انتظار و عطشان   

هر دم گوید عمو جان 

آبی بیاور، آبی بیاور

چشمانش، چشمانش  

چون کودکان دیگر     

سوی تو مانده بر در  

آبی بیاور، آبی بیاور

 

عباسم، عباسم    

با اشک دیدگانم، سوی حرم روانم 

ای باوفایم، ای باوفایم

عباسم، عباسم     

گویم چو با فغانم، با جمله کودکانم  

ای باوفایم، ای باوفایم


شنبه 93 آذر 8 , ساعت 9:0 عصر

دم نوحه:

ای باوفا اباالفضل         صاحب‌لَوا اباالفضل

 

ادامة نوحه:

سقّای دشت کربلا، اباالفضل               

سردار دست‌از‌تن‌جدا، اباالفضل

دستت جدا از جسم اطهرت کو؟          

افتاده دستت در کجا، اباالفضل؟

 

اکنون بُوَد هنگامِ یاری من              

راضی مشو اینک به خواری من

آخر برای جان‌نثاری من                

کردی سر و جان را فدا، اباالفضل

 

بردار سر ای خسرو غضنفر              

بار دگر در یاریِ برادر

مَنْما حسینت را ز خود مکدّر           

قُم یا حبیبی، یا اخا، اباالفضل

با آن‌همه چالاکی و دلیری           

از خواهرت بنمای دستگیری

ترسم رود کلثوم در اسیری             

در شهر شام پربلا، اباالفضل

 

جانِ برادر، از حسین چه دیدی؟          

بهر چه دست از یاریَم کشیدی؟

بِسمِل‌صفت در خاک و خون تپیدی   

ای زادة شیرِ خدا، اباالفضل


شنبه 93 آذر 8 , ساعت 8:59 عصر

دم نوحه:

حسین، ابا عبدالله                حسین، یا ثارالله

 

ادامة نوحه:

کلیم اگر دعا کند، بی‌تو دعا نمی‌شود      

مسیح اگر شفا دهد، بی‌تو شفا نمی‌شود

 

گِرد حرم دویده‌ام صفا و مروه دیده‌ام

هیچ‌کجا برای من کربُبَلا نمی‌شود

 

چوب به دست قاتلت به ناله گفت این سخن

جایِ سرِ بریده در طشت طلا نمی‌شود

 

گشته به هر زمان زمینْ سرخ ز خون اهل‌بیت

خون کسی چو خون تو خون خدا نمی‌شود

 

کسی که گشت گِرد تو، گِرد خطا نمی‌رود

پیرو خط کربلا اهل خطا نمی‌شود

 

ای بدن تو غرق خون، ای سر و روت لاله‌گون

از چه خضاب کرده‌ای؟ خون که حنا نمی‌شود

 

جز سر غرق خون تو که شد چراغ کاروان؟

رأس بریده بر کسی راهنما نمی‌شود

 

کوفه و کربلا گذشت، سخت به عترتت ولی

هیچ‌کجا به سختیِ شام بلا نمی‌شود!


شنبه 93 آذر 8 , ساعت 8:58 عصر

دم نوحه:

اباالفضلِ باوفا، علمدار لشکرم                 

مهِ هاشمی‌نسب، امیرِ دلاورم

 

ادامة نوحه:

ز ضرب عمودِ کین شکسته چرا سرت؟           

چنین قطعه‌قطعه شد چرا جسم اطهرت؟

برادر چرا به خون فتاد‌ست پیکرت؟               

که نعش تو غرق خون فتاده برابرم

 

برادر، چرا قلم شده دست‌‌های تو؟                    

به خون غوطه‌ور شدست قد رَسای تو؟

دریغ از جوانی‌ات! شَوَم من فدای تو                

تو کردی برادری تمام، ای برادرم

 

فدای دو بازویت که گشت از بدن جدا             

نمودی به راه دین سر و جان و تن فدا

به چشم تو تیرِ کین نشسته است یا اخا         

برادر، چه‌سان تو را به خونْ غوطه بنگرم؟

 

فتاده ز کف چرا برادر لَوای تو؟                   

نیاید به گوش من عزیزم صدای تو

به قربان غیرتت، فدای وفای تو                  

که لب‌تشنه از فرات گذشتی به‌خاطرم


شنبه 93 آذر 8 , ساعت 8:54 عصر

 دم نوحه:

امشب شهادتنامة عشّاق امضا می‌شود                                                        

فردا ز خون عاشقان این دشت غوغا می‌شود

 

ادامة نوحه:

امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی                                                     

فردا پریشان جمع‌شان چون قلب زهرا می‌شود

 

امشب بوَد برپا اگر این خیمة ثاراللّهی                                                         

فردا به‌ دست دشمنان برکنده از جا می‌شود

 

امشب صدای خواندن قرآن به‌گوش آید همی                                              

فردا صدای الاَمان زین دشت برپا می‌شود

 

امشب شهِ دنیا و دین با قلب مجروح و غمین                                             

گوید به زین‌العابدین باشد وداع آخرین

 

امشب کُنَد لیلا فغان، زینب بود بر‌سر‌زنان                                                   

این از غم سلطان دین، آن از فراغ نوجوان

 

این در صدای الحَذَر، آن در نوای الاَمان                                                       

این با برادر در سخن، آن دل به اکبر می‌دهد


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ