دم نوحه:
این دل تنگم عقدهها دارد
گوئیا میل کربلا دارد
ادامة نوحه:
میروم بینم در کجا زینب
شِکوِه از شمر بیحیا دارد
ای خدا ما را کربلایی کن
مجلس ما را کبریایی کن
میروم بینم حضرت عباس
در کجا دست از تن جدا دارد
میروم بینم در کجا اکبر
تیرُ در پیکر از جفا دارد
میروم بینم قاسمِ داماد
در کجا دست در خون حنا دارد
میروم بینم در کجا لیلا
نوعروس خود در بغل دارد
دم نوحه:
شیعیان آمد مُحرّم ناله در ارض و سماست اولِ ماه عزاست
اولِ ماهِ عزایِ خامسِ آل ِعباست اولِ ماه عزاست
ادامة نوحه:
آمد آن ماهی که سرتاسر تمامش ماتم است
آمد آن ماهی که نامش باعث آه و غم است
گر بهجای اشکْ خون از دیدگان باری کم است
در زمین و آسمان فریاد و افغان و دُعاست اولِ ماهِ عزاست
آمد اندر کربلا فرزند زهرا، شاهِ دین
سینهزن، مویهکنان، در ماتمش خیرالنّساست
دشمنان آمادة قتلش به دشت کربلا
نالة طفلانِ وی از نینوا تا ماسِواست اولِ ماه عزاست
زینب اندر این زمین گردیده با غم مبتلا
سوی آن خونینجگر از هر طرف سیل بلاست
آه ازآن وقتی که زینب در محیط خاک و خون
بر سر نعش حسین افتاده در حزن و نواست اولِ ماه عزاست
دم نوحه:
بر سر پیمان حسین با همه یاران حسین
ادامة نوحه:
آمده در کربُبَلا عزیز زهرا حسین بر سر پیمان حسین با همه یاران حسین
گشته مُهیّای شهادت شهِ بطحا حسین خسرو عُقبا حسین فروغ دلها حسین
آمده با اهل و عیالش شهِ خوبان حسین صاحب عنوان حسین
آمده با قافله چون گذشته از جان حسین حامی قرآن حسین
مقابل مخالفین در برِ اعدا حسین
بر سر پیمان حسین با همه یاران حسین
آمده تا در ره دین فدا کند اکبرش جوان خوشمنظرش
حرّ و حبیب، عُوْن و ابوالفضل و علیاکبرش دستةگل احمرش
خرّم و خوشحال از این نهضت عُظما حسین
بر سر پیمان حسین با همه یاران حسین
دم نوحه:
ای طوعه من غریبم، بییار و غمنصیبم
من نایب حسینم، من مسلمِ عقیلم
ادامة نوحه:
ای زن مرا ز احسان مهمان نما به آبی
این لعل تشنهام را با آب ده جوابی
رحمی نما به حالم گر پیروِ کتابی
تحصیل کن تو ای زن با این عمل ثوابی
اول تمامْ بیعت بر عهد من ببستند
آخر چرا زکینه عهد مرا شکستند؟
قلب رسول و آلاش از این قضیه خستند
ای خصم آلیاسین، بر مصطفی سلیلم
از تشنهکامی ای قوم بر لب رسیده جانم
آبم دهید آتش افتاده بر روانم
آخر نه ای لعینان امروز میهمانم
ای ملحدان بیدین من بر شما دلیلم
ای کوفیان بینام وی مشرکان پرننگ
از شش طرف ببستید بر روی من درِ جنگ
بر فرق من مبارید گه آتش و گهی سنگ
یکیک به جنگم آئید من بر شما دلیلم
بسم الله الرحمن الرحیم
صحیفه کامله سجادیه که به زبور آل محمد علیهم السلام معروف است مشتمل بر 54 دعاست که امام زین العابدین عیه السلام، املاء و امام باقر علیه السلام در حالیکه امام صادق علیه السلام هم حضور داشتند، کتابت فرمودند.
این کتاب مشتمل بر هفتاد و پنج دعا بوده که ده دعای آن توسط متوکل از بین رفته است و با توجه به اینکه اکنون 54 دعا موجود است ظاهرا یازده دعای دیگر بعد از متوکل از دست رفته است.
دلیل اینکه از صحیفه به نام صحیفه کامله یاد می شود وجود صحیفه ایست ناقصه که راوی آن زید بن علی بن الحسین علیه السلام است.
ادعیه امام سجاد منحصر به صحیفه موجود نمی باشد بلکه توسط علمای بزرگ در ادوار گوناگون دعاهای دیگری از امام سجاد علیه السلام جمع آوری شده است که بر آنها هم نام صحیفه نهاده شده است. مانند صحیفه ثانیه توسط شیخ حر عاملی ، صحیفه رابعه از میرزا عبد الله اصفهانی افندی، رابعه از محدث نوری، خامسه از سید محسن امین عاملی و سادسه از شیخ محمد صالح مازندرانی.
شرح های مختلفی بر صحیفه نوشته شده است که ارزشمند ترین آن ریاض السالکین نوشته سید علی خان مدنی است.
نکته پایانی: مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در سال1353 نسخه ای از این صحیفه گرانقدر را برای مولف تفسیر طنطاوی مفتی اسکندریه مصر فرستادند. او پس از تشکر نوشت این از بدبختی ماست که تاکنون بر این اثر گرانبهای جاوید از میراثهای نبوت دست نیافته بودیم. من هر چه در آن می نگرم آن را از گفتار خالق پایینتر و از گفتار مخلوق بالاتر می یابم.
............................................
صحیفه کامله سجادیه، ترجمه قیومی اصفهانی، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، ص 10
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی معنای دحو الارض
اگر با حدیث دحو الارض در اعمال 25 ذی القعده برخورد کرده باشید، شاید این دغدغه برای شما هم در معنی حدیث پیش آمده باشد که براستی آیا زمین از زیر خانه کعبه گسترده شده ؟ چطور می شود ؟ آیا علوم روز این معنا را اثبات می کند؟ مگر زمین قطعه ای از یک کره عظیم نبوده که در اثر انفجاری بزرگ در این نقطه از هستی قرار گرفته ؟ اگر اینگونه است پس اینکه از زیر خانه کعبه کشیده وگسترده شده چه معنا دارد با اینکه همه زمین یک جا موجود بوده؟ از زیر خانه کعبه گسترده شده یعنی چه؟ آیا خانه کعبه نقطه شروعی بوده و از آنجا کم کم زمین رشد کرده و مانند توپی گرد وکروی شده؟ براستی معنای این حدیث چیست؟ اصلا آیا چنین روایتی صادر شده است؟
بسیار اتفاق می افتد که گاهی در اثر ناتوانی انسان در فهم مراد روایتی خود به خود این اشکال به ذهن خطور می کند که اصلا آیا این روایت سند دارد؟ آیا سندش معتبر است؟ در حالیکه در مواجهه با روایاتی که از پس قرون متوالی با خون دلها به مارسیده و از فیلتر های فراوانی عبورکرده اگر جایی با عقل ناقص ما ناسازگار بود شرط عقل این است که اول فهم خود را متهم کنیم نه اینکه در سند تشکیک کنیم چرا که فرمودند رب حامل فقه الی من هو افقه منه1
در این نوشتار با استفاده از کلمات بزرگان حدیث دحو الارض را که ناظر به کریمه والارض بعد ذلک دحیها 2 است و نه تنها به نحو متعدد در منابع روایی ما ذکر شده3 بلکه در خلال ادعیه4 هم از این معنا ذکری به میان آمده می پردازیم تا به خواننده فهیم اثبات کنیم که در فهم یک روایت هزار نکته باریکتر زمو وجود دارد که حتی بر اهل فن هم ممکن است مخفی بماند. به همین دلیل است که برخی بزرگان متاخر از روایات معارفی اصطیاد کرده اند که هرگز به ذهن ناقلین آن روایات مبارکات خطور نکرده است.
مفاد دحو الارض از زیر کعبه به تقریر حضرت علامه حسن زاده آملی از کلمات استادشان علامه ذولفنون حاج میرزا ابولحسن شعرانی البته با بازنویسی این کمترین بدین شرح است: 5
5 دروس هیئت ودیگر رشته های ریاضی، حسن زاده آملی ص 231-232
غرض اینکه این معنای دحو الارض را استاد فن می تواند کشف کند و این معنا را از غرر معجزات قولی حضرت خاتم صلی الله علیه و آله بشمرد چرا که چهارده قرن پیش به برجستگی کمربند زمین و مناطق نزدیک به آن اشاره دارد زمینی که قرن ها گذشت تا کرویت آن اثبات شد نه نادان مغرضی که در پی شبهات است تا آنها را بهانه لغزش ها قرار دهد و کج فهمی هایش را به دین نسبت می دهد و از آن خرده می گیرد.
1کافی ج1 ص 403
2 نازعات 31
3 تهذیب ج1 ص 306
4 اقبال الاعمال ص 310-314 ط رحلی اللهم داحی الکعبه
کره زمین در جانب دو قطب تطامن دارد یعنی مسطح است واندکی فرو رفتگی دارد ودر آفاق استوایی تقبب یعنی برآمدگی دارد. با توجه به اینکه زمانی آب همه کره زمین غرق در آب بوده است و با توجه به این نکته که شهر مکه به افاق استوایی نزدیک است یعنی عرض جغرافیایی آن 21درجه و25 دقیقه شمالی است این معنا به ذهن می رسد که مراد از کشیده شدن زمین از زیر کعبه می تواند این باشد که اول جایی از خشکی که از زیر آب پدیدار شد زمین خانه کعبه بوده است و از آن نقطه خشکی های زمین گسترش پیدا کرد. این معنا وقتی تایید می شود که به لغت ارض در کلام عرب مراجعه شود. در لغت عرب ارض به معنی کره زمین نیست بلکه به معنی سطح خشکی است در مقابل دریا وکوه. در لغت کوه ودریا از ارض نیستند بنابرین زمین های مکه و مخصوصا کعبه اولین زمینهایی بودند که زیر آب بیرون آمدند. اینکه خشکی های زمین زمانی زیر آب بوده اند بر کسی پوشیده نیست نه تنها صاحبان فن این نکته را تایید می کنند بلکه با اندک دقتی در اطراف خود می توانید به این نکته اطمینان پیدا کنید. در ایام تحصیلات کلاسیک، این حقیر به تعدادی فسیل از صدف های دریایی از بیابانهای لم یزرع روستای آباء و اجدادی دست یافتم که وقتی آنها را به معلم مهربان زیست شناسی دوره دبیرستان نشان دادم شعفی زاید الوصف در چهره اش هویدا شد.
یکی از جریاناتی که در میان شیعه رواج پیدا کرد و در برهه ای گفتمان غالب بر محافل علمی تشیع شد جریان اخباری گری بود این فکر آن چنان در بدو امر جذاب و موجه می نماید که بی اختیار هر مومن متعبدی را به خود جذب می کند.
«ما باید به اخبار وروایات مراجعه کنیم و به آنها عمل کنیم». « باید در خانه اهل بیت را زد از این در به جای دیگری نرفت که همه گمراهی است» و...
اینها جملات زیبایی است که لاحکم الا الله را تداعی می کند. کلام حقی که عده ای با آن در مقابل حق ایستادند. کلام حقی که از آن اراده باطل شد و علی ابن ابی طالب، مدار حق وحقیقت را زمین گیر کرد. کاری که لشکر انبوه شام با همه ساز و برگ جنگی اش نتوانست بکند. کلام حقی که در نهایت بشریت را از علی محروم کرد از مردی که ظلم است این که بگویی او بر حق بود بلکه باید گفت حق و حقیقت از علی الگو می گرفت.
پس به جای دشمنی باید راه دانش را پویید تا با چراغ دانش هم مسیر زندگی خویش را روشن نمود و هم روشنایی بخش واماندگان در ظلمت جهل و نادانی شد.
انقلاب نسبت زیر مجموعه بحث تعادل و ترجیح است یعنی بحث تعارض روایات در علم اصول فقه. بحث انقلاب نسبت متکفل کشف حکم شرعی در فرضی است که سه دلیل یا بیشتر با هم متعارض باشند.
به عنوان مثال
اگر روایت بفرماید "دانشمندان را احترام کردن واجب است" و روایتی دیگر بفرماید " دانشمندان ناصالح را حرام است احترام کردن" و روایت سوم بفرماید " احترام گذاشتن به موسیقی دان ها مکروه است" بدیهی است که نسبت میان دلیل اول و دو دلیل دیگر عموم و خصوص مطلق است زیرا دانشمندان شامل حتی دانشمندان ناصالح وحتی موسیقی دان ها می شود.این روایات با هم تعارض دارند یعنی روایت اول بدون هیچ قیدی فرموده دانشمندان را احترام کن لذا شامل دانشمند ناصالح هم می شود حال آنکه روایت دوم می فرماید او را اکرام نکن و همینگونه است نسبت بین روایت اول و روایت سوم. سوال این است که چگونه می تونیم از این ناهمخوانی خلاصی بجوییم و مراد واقعی شارع مقدس را بیابیم.
برای رفع تعارض دو راهکار پیش روی ماست:
1_ عام را به هر دو خاص تخصیص بزنیم یعنی هر دو خاص از عام خارج می شوند در نتیجه می گوییم: احترام به موسیقی دان مکروه، به دانشمند فاسق ناصالح حرام و به سایر دانشمندان واجب است.
2_ عام را ابتدا به یکی از دو خاص تخصیص بزنیم مثلا به روایت دوم که نتیجه آن وجوب احترام به دانشمندان صالح است. و سپس این نتیجه استخراج شده را با روایت سوم بسنجیم. در این صورت پر واضح است که نسبت این دو دلیل از عموم وخصوص مطلق به عموم وخصوص من وجه منقلب می شود زیرا دو دلیل در موسیقی دان های صالح اجتماع دارند یعنی دلیل اول می گوید احترام او واجب است و دلیل دوم می فرماید کراهت دارد لذا تعارض باقی می ماند و باید دنبال چاره جویی بود.
این مثال ساده ای از بحث انقلاب بود که برای روشن شدن محل بحث بطور مختصر ذکر شد.
در ادامه فرض های قابل تصویر فراروی خواننده عزیز قرار می گیرد تا وجدانهای بیدار به قضاوت بنشینند که آیا مسلک اخباری گری یارای پاسخ گویی به این مسائل را دارد؟ آیا بدون عقل و اندیشه می توان به حکم الله دست یافت؟ یا در فهم دین و دستورات آن متخصیصینی از جنس فقها و مجتهدین لازم است تا راه را از چاه بنمایانند و لغزش گاهها را متذکر شوند؟
نوع اول (تعارض یک عام با دو خاص)
1-دو خاص متباین.
2-دو خاص که نسبتشان عموم مطلق است.
3-دو خاص که نسبتشان عموم من وجه است.
نوع دوم (تعارض دو عام با یک یا چند دلیل خاص)
الف: رابطه دو عام، عموم من وجه باشد.
1مخصص بر مورد اجتماع وارد شود.
2-مخصص بر تمام یا بعض ماده افتراق یکی وارد شود.
3-مخصص بر ماده افتراق هر دو وارد شود، در این فرض پای دو خاص در میان است.
ب: رابطه دو عام تباین باشد.
1- یک مخصص فقط بر یکی از آن دو وارد شود.
2- یک مخصص برهر دو وارد شود.
3- دو مخصص، بر هر دو وارد شود.
4- یک مخصص بر هر دو وارد شود و یکی فقط بر یکی.
5- بر هر یک، یک مخصص جداگانه وارد شود.
فرض پنجم خود صوری دارد:
1-5 دو مخصص موضوعا متباین باشند.
2-5 دو مخصص موضوعا من وجه باشند.
3-5 دو مخصص موضوعا عموم وخصوص مطلق باشند.
4-5 دو مخصص موضوعا متساوی باشند.
مثالی کاربردی
اگر کسی چیزی را به عنوان عاریه از دیگری گرفت آیا در صورت از بین رفتن آن و یا وارد شدن نقصی در آن ضامن است؟
5 گونه روایت در این مقام وارد شده است:
1- مایدل علی الضمان فی العاریه بقول مطلق. ( روایاتی که دال بر این است که مطلقا ضامن است)
2- ما یدل علی نفی الضمان مع عدم الاشتراط واثباته معه. ( روایاتی که می گوید اگر شرط ضمانت شد ضامن است واگر شرط نشد ضامن نیست)
3- ما یدل علی نفی الضمان فی غیر عاریه الدراهم و اثباته فیها. (روایاتی که می فرماید در درهم ضمانت است ودر غیر آن نیست)
4- ما یدل علی نفی الضمان فی غیر عاریه الدنانیر و اثباته فیها. ( روایاتی که می فرمایند در دینار ضمانت است و در غیر آن نیست)
5- ما یدل علی نفی الضمان فی غیر عاریه الذهب و الفضه و اثباته فیهما. ( روایاتی که می فرماید در طلا و نقره ضمانت است و در غیر آن نیست)
اینها فقط عناوین بود با حذف همه ان قلت وقلت ها و با حذف صورت هایی که در هریک از این عناوین قابل تصویر است.
حال وقت آن رسیده که اهل انصاف بر کرسی قضاوت بنشینند. قضاوت کنند که آیا بدون چاره اندیشی عقلانی می توان نظر شارع مقدس را کشف کرد؟ آیا بدون اجتهاد و بدون اینکه عده ای عمر خویش را صرف در علوم آل محمد علیهم السلام کنند می توان دین را حفظ کرد و به آیندگان رساند؟ آیا اکتفای به ظواهر و تعمق نکردن در دین از آن چیزی غیر از طالبانیسم و مذهب تکفیر می سازد ؟
گاهی به دلیل عدم آشنایی با آنچه در حوزه ها می گذرد و عدم آگاهی از بحث های طاقت فرسای علمی حوزوی، شبهاتی در مورد چرایی عالم طلبگی مطرح و نهایتا متعبدین و مومنین جامعه با دلخوشکنک های سطحی خود را راضی می کنند حال آنکه اطلاعات صحیح از علوم آل محمد صلی الله علیه واله مجالی برای خطور این افکار به ذهن باقی نمی گذارد.
غیر متعبدین نیز با این شبهات از جامعه دینی فاصله می گیرند و گاها عناد می ورزند حال آنکه فرمود الناس اعداء ما جهلوا (مردم دشمن چیزهایی اند که نمی دانند)1
نگارنده قصد ندارد کسی را متهم کند یا از شخصی ایراد بگیرد بلکه تمام انگیزه این نوشتار در بوته نقد قرار دادن یک اندیشه است. در مقاله ای که پیش رو دارید به فضل خدا به ذکر یک نمونه از مسائل مبتلا به در استنباط احکام اشاره می شود تا میزان کارآمدی اخباری گری در مواجهه با چالش ها سنجیده شود و آن بحثی است تحت عنوان انقلاب نسبت.
آزادی اندیشه آری، آزادی عقیده نه
تفکر قوه ایست در انسان که از عقل ناشی می شود. انسان در تعقل و تفکر آزاد است و این امر نه تنها مورد ترغیب دین مبین اسلام است بلکه ساعتی تفکر برتراز هفتاد سال عبادت شمرده شده1
گستره تفکر تمام اشیاء ومفاهیم است از خداوند متعال که آفریدگار عالم است و انبیاء و تعالیم آنها گرفته تا خلقت و آفرینش انسان و تمام موجودات. تاریخ بشر، مسائل اجتماعی علوم عقلی و نقلی و خلاصه هر آنچه در بقعه امکان بگنجد می تواند موضوعی برای تفکر واندیشه واقع شود.
در مقابل، «عقیده» در لغت از عقده و گره خوردن و بسته شدن مشتق است یعنی آن چیزی که با جان انسان گره می خورد و انسان به آن پایبند می شود را عقیده می گویند.
این پایبندی و اعتقاد خود به دو نحوه امکان تحقق دارد، گاهی از تفکر و اندیشه ناشی می شود و گاهی منشاء آن تخیل، توهم و احساسات و یا تعصبات است. بر اهل تحقیق پوشیده نیست که غالب عقائد رایج در دنیا سر در آبشخور تعصبات و رسم و رسومات دارد ومبتنی بر منطق صحیحی نیست، اینجاست که اسلام با عقایدی که مبنای عقلی نداشته باشد سر ستیز دارد و سعی آن رهایی انسانها از بند جهالت هاست.
نمی شود گفت آزادی است هر کس می خواهد گاو بپرستد یا موش و هر کس می خواهد خدا را !!! آزادی است یکی برایش آب زمزم مقدس است و یکی هم ادرار گاو!! یکی به زیارت قبور ائمه علیهم السلام می رود و ضریح برای او مقدس است و یکی آتش و آتشکده، آزادیست باید کنار مسجد بتخانه و قمار خانه و عشرتکده باشد، هر کس خواست به مسجد برود و هر کس خواست به میکده !!! وهیچ کس هم حق ندارد متعرض دیگری شود!! خیر یگانه میدان دار صحنه زندگی عقل و منطق است ، و به حکم همین عقل همه در برابر هم مسئولند، لذاهمانطور که وظیفه عقلائی و انسانی ماست که در امور روزمره دستگیر هم باشیم، بر همه لازم است نسبت به امور فکری و اعتقادی بی تفاوت نباشیم بلکه این امور اولویت دارد چرا که در روزمره ها حرف از نان است ولی اینجا پای جان در میان است.
بله اگر کسی یا دولتی هدفش سلطه بر جمعی یا اجتماعی باشد، برای در امان ماندن همه عقاید را محترم می شمارد.کاری که آمریکا و اروپای امروز و دیروز کردند و می کنند و با نیرنگ آزادی عقاید تحت عنوان مردم فریب حقوق بشر به چپاول ملتها مشغولند. همین مستکبرین وفریبکاران آنجا که عقیده ای در تضاد با منافعشان باشد تمام شعارهایشان را فراموش می کنند. کاری که در مقابله با فرهنگ واندیشه تشیع انجام می دهند کاری که با منکرین هلوکاست انجام می دهند وصدها وهزاران شاهد دیگر که بر کسی پوشیده نیست.
اما آنجا که پای دلسوزی و خیر خواهی در میان باشد این اسلام عزیز است که تفکر را نه تنها آزاد بلکه از بالاترین عبادات می داند ولی عقائد به هر نحوی که باشد آزاد نیست، عقیده ای آزاد است که بر منطق و اندیشه استوار باشد و آنجا که پای خرافه وخرافه پرستی باشد طبیب دلسوز شریعت به درمان بیماریهای بشر قیام می کند هرچند بر عده ای ناگوار آید اما مرارت داروی این طبیب شهد شیرین سلامت فرد وجامعه را در پی دارد.
1 تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه مستدرک الوسائل ج2 ص 105
جهت مطالعه بیشتر در این زمینه مراجعه فرمایید به آثار استاد شهید مرتضی مطهری، کتابهای پیرامون جمهوری اسلامی ص 87 و پیرامون انقلاب اسلامی ص 6
و قال بِحَضرَتِهِ اللهم أغنِنی عن خلقِک فقال علیه السلام: لیس هکذا إنّما الناسُ بالناسِ و لکِن قُل اللهم أغنِنی عن شِرارِ خلقِک1
در حضور آن حضرت کسی گفت خدایا مرا از خلقت بی نیاز کن امام علیه السلام فرمود: اینگونه نیست، بلکه مردم همه به هم نیاز دارند. اینگونه بگو: خدایا مرا از اشرار خلقت بی نیاز کن.
و قال علیه السلام: لا یَقِلُّ عملٌ مع تقوی و کیف یَقِلُّ ما یُتَقَبَلُّ. 2
و فرمود: هیچ عملی کم نیست در حالیکه با تقوی همراه باشد. چگونه کم خواهد بود آنچه که قبول در گاه حق تعالی است.
و قال علیه السلام: کَفی بِنصرِ اللهِ لَکَ أن تَری عَدوَّکَ یَعمَلُ بِمَعاصی اللهِ فیکَ. 3
و فرمود: در یاری خدوند به تو همین بس که دشمنت در دشمنی با تو از راه معصیت خدا وارد شود.
و قال علیه السلام: یقول اللهُ یابنَ آدمَ ارضَ بما آتیتُکَ تَکن من أزهدِ الناسِ. ابنَ آدمَ اعمَل بِما افتَرَضتُ علیک تکن مِن أعبدِ الناسِ. ابنَ آدمَ اجتَنِب مِمّا حَرَّمتُ عَلیکَ تکن من أورعِ الناسِ.4
و فرمود: خداوند می فرماید ای آدمیزاده به آنچه به تو داده ام راضی باش در این صورت از زاهد ترین مردم خواهی بود. ای فرزند آدم به آنچه بر تو واجب کرده ام عمل کن تا از عابد ترین مردم باشی. ای فرزند آدم از آنچه بر تو حرام کرده ام دوری کن،از پرهیزگارترین مردم باش.
و قال علیه السلام: ثلاثٌ مُنجِیاتٌ لِلمومنِ کَفُّ لِسانهِ عنِّ الناسِ و اغتِیابِهم، و إشغالِهِ نفسَهُ بِما یَنفَعُهُ لِآخرتِهِ و دنیاهُ و طولُ البُکاءِ علی خطیئتِه 5
وفرمود: سه چیز نجات دهنده مومن است: نگه داشتن زبانش از سخن گفتن در مورد مردم وغیبت کردن آنها، مشغول داشتن خود به اموری که سود دنیوی واخروی او در آن است و گریه طولانی بر خطاهایش.
و قال علیه السلام: نظرُ المومنِ فی وجهِ اخیهِ المومنِ لِلمَوَدَّهِ و المَحبَّهِ له عبادهٌ. 6
و فرمود: نگاه مومن در روی برادر مومنش از روی موده و محبت، عبادت محسوب می شود.
و قال لابنه محمد علیهما السلام: إفعلِ الخیرَ الی کلِ مَن طَلَبَهُ مِنک فَإن کانَ اهلَه فَقَد أصَبتَ موضعَهُ و إن لم یکن بِاهلٍ کنتَ انتَ اهلَه و إن شَتَمَکَ رجلٌ عن یمینِک ثمَّ تَحَوَّلَ الی یَسارِکَ و أعتَذِر إلیک فَاقبَل عُذرَه. 7
به فرزندش امام باقر فرمود: دست رد به سینه کسی که از تو خیری طلب کرده نزن، اگرشایسته آن خیر باشد تیر تو به هدف خورده و به اهلش خوبی کرده ای و اگر شایسته آن خیر نباشد (افسوس نخور زیرا) تو اهل خیری و اگر کسی در طرف راست تو، تو را ناسزا گفت سپس به طرف چپت آمد و عذر خواهی کرد عذرش را بپذیر.
1 تحف العقول ،نشر اسلامی، ص278
2 همان
3 همان
4 همان ص 281
5 همان ص282
6 همان
7 همان
قال مولانا السبطُ الشهید الامامُ النقیُ الذکیُ الحسینُ بنُ علیٍ علیهما السلام:
ایّاک و ما تَعتَذر مِنه فانّ المومنَ لا یسیئُ و لا یَعتَذِرُ و المنافقُ کلَ یومٍ یُسیئُ و یَعتذر1
از آن چیز هایی که به خاطر انجام آن باید عذر خواهی کنی بپرهیز زیرا مومن بد نمی کند و عذر نمی خواهد اما منافق هر روز بد میکند و عذر می خواهد
و قال علیه السلام : مَن حاولَ أمراً بِمعصیه اللهِ کان أفوَتَ لما یَرجوا و أسرَعَ لما یَحذَرُ2
هر کس از طریق معصیت در پی چیزی باشد با دست خود زود تر آنچه به دنبال آن است را از دست می دهد و سریع تر با آنچه از آن فرار می کند مواجه می شود.
و قال علیه السلام : ما أخَذَ اللهُ طاقهَ أحدً إلا وَضَعَ عنه طاعَتَه و لا أخذ قدرتَه إلا وضع عنه کُلفَتَه 3
خداوند طاقت کسی بر چیزی را از او نمی گیرد الا اینکه وجوب اطاعت آن چیز را از او بر می دارد و توان شخص بر چیزی را از او نمی گیرد الا اینکه تکلیف را از عهده اوساقط میکند.
و قال علیه السلام : الإستدراجُ من اللهِ سبحانه لِعبدهِ أن یُسبِغ عَلیهِ النِّعمَ و یَسلُبَه الشکرَ4
سنت استدراج از جانب خداوند در مورد بنده این است که نعمتها را به او ارزانی دارد اما توفیق شکر گذاری را از او سلب کند.
1 تُحَفُ العقول ص 248
2 همان
3 همان ص 246
4 همان ص 246